گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی
جلد سوم
گفتار ششم ایرانیان در یمن پیوستگیهای دیرین ایران و یمن براساس داستانهای تاریخی ایرانی و یمنی‌





اشاره

ایرانیان در یمن از خلال داستانهای تاریخی دو ملّت* داستانهای ایرانی* روایات و مآخذ عربی و اسلامی* قصه فیروزشاه و دودمان كیانی* بهمن اردشیر* ایرانیان و یمن در دوران هخامنشی* ایرانیان و یمن در دوران ساسانی‌

ایرانیان در یمن از خلال داستانهای تاریخی دو ملّت‌

سرزمین یمن در نیمه دوم سده ششم میلادی در قلمرو فرمانروائی مستقیم دولت ایران درآمد و هنگامی كه ایرانیان یمن در زمان پیغمبر اسلام به وسیله آن حضرت با این دین آشنا شدند و به اسلام گرویدند بیش از نیم‌قرن از آغاز فرمانروائی ایرانیان بر آنجا می‌گذشت و چندین نسل از آن‌ها در آنجازاده شده و پرورش تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی ج‌3 90 ایرانیان در یمن از خلال داستانهای تاریخی دو ملت ..... ص : 89
ص: 90
یافته بودند و در آنجا می‌زیستند.
فتح یمن در زمان پادشاهی خسرو انوشروان صورت گرفت ولی پیوستگیهای این دو سرزمین و مردم آن از خیلی پیش از این زمان آغاز شده بود، زمانی كه باید ریشه آن را در داستانهای تاریخی این دو ملت جستجو كرد. مراد از داستانهای تاریخی آن دوره از تاریخ هرملت است كه حوادث آن همچون رویائی مبهم در حافظه مردم باقی‌مانده و سینه‌به‌سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در این انتقال با بسیاری از قصه‌ها، داستانها و افسانه‌ها به هم آمیخته و به همین‌گونه هم تدوین شده‌اند و به همین سبب غالبا مرز زمان و مكان در آنها درهم ریخته و حوادث و اشخاص طوری جابجا شده‌اند كه قرار دادن آنها در زمان و مكان مشخص خالی از اشكال و خارج از حدس و گمان نخواهد بود و آنچه از مجموع آن داستانها در زمینه تاریخ می‌توان دریافت این است كه در روزگاری كهن، كهن‌تر از دورانی كه تاریخ آن تدوین شده حوادثی در بین مردمی اتفاق افتاده كه اثر مبهمی از آن در خاطره آن مردم باقی‌مانده و به نسلهای بعد با ابهامی بیشتر منتقل شده و بعدها به صورت این داستانها درآمده، داستانهائی كه هرچند با معیارهای تاریخ نمی‌توان آنها را سنجید ولی برای محققان تاریخ از آن‌رو كه در آنها نشانه‌هائی از دورانهائی را می‌توان یافت كه محققان درپی تاریخ آن هستند بسی ارزشمندند. و در مورد داستانهای قدیمی تاریخی ایران و یمن ویژگی خاصی نیز بر اهمیت آنها از این لحاظ می‌افزاید و آن این است كه سیر حوادث در بیشتر موارد در داستانهای ایران و یمن یكسان است و اختلافهائی كه بین راویان ایرانی و یمنی در جزئیات وجود دارد كمتر از وجوه اشتراك آنهاست و این می‌رساند كه این داستانها چه ایرانی و چه یمنی آن از یك اصل مشترك سرچشمه گرفته‌اند و آن روابطی است كه در روزگاران بسیار دور بین این دو ملت وجود داشته و خاطرات مبهمی است كه از آن دوران در تاریخ هریك از این دو ملت به صورتی باقی‌مانده است. و به همین سبب است كه برای ما كه می‌خواهیم همه اطلاعاتی را كه در زمینه روابط تاریخی ایران و یمن به
ص: 91
صورت پراكنده در هرجا و به هرشكل یافت می‌شود تا آنجا كه میسر و در دسترس است در یك‌جا فراهم آوریم تا بتوانیم بادید بازتری درباره مسائلی كه در این كتاب به گفتگو گذاشته می‌شود داوری نمائیم لازم می‌نماید كه به این داستانها و به وجوه اشتراك و اختلاف آنها هم در روایات ایرانی و یمنی در مآخذ مختلف فارسی و عربی توجه نمائیم، و این نكته را هم از نظر دور نداریم كه آنچه را ما در اینجا داستانهای تاریخی می‌نامیم تا دورانی نه‌چندان دور كه نقد علمی به صورتی كه امروز در تحقیقات تاریخی معمول است در تاریخ شرق شناخته و پذیرفته نشده بود جزء وقایع مسلم تاریخی به شمار می‌رفتند نه داستانهای تاریخی.

داستانهای ایرانی‌

روایات ایرانی این داستانها را با آنچه در شاهنامه فردوسی آمده آغاز می‌كنیم. در شاهنامه در داستان كیكاووس «1» پادشاه كیانی و دوران پادشاهی او شرحی نسبتا مفصل درباره سرگذشتهای او در سرزمین هاماوران نقل شده است.
هاماوران «2» در زبان فارسی همان كلمه حمیر یا حمیران عربی است كه نام
______________________________
(1). كیكاووس- یكی از شاهان داستانی سلسله كیان است كه در تاریخ سنّتی ایران به نام كیانیان معروفند درباره این سلسله كریستن سن استاد فقید دانشگاه كپنهاگ رساله جامع و محققانه‌ای به زبان فرانسوی پرداخته كه به سال 1931 میلادی در كپنهاگ چاپ شده، آقای دكتر ذبیح الله صفا استاد دانشگاه تهران آن را به فارسی برگردانده و در سال 1336 هجری خورشیدی ضمن انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب آن را به شماره 42 در تهران به نام كیانیان به چاپ رسانده. در این كتاب استاد فقید كریستن سن را نظری است مخالف با فرضهای دانشمندانی همچون هرتل و هرتسفلد دائر بر نوعی وابستگی بین كیانیان و هخامنشیان، و آن این است كه میان شاهان داستانی كیان و سلسله تاریخی هخامنشی ارتباطی وجود ندارد و كیانیان عبارتند از یك دسته امرای محلی شرق ایران در عهود مقدم بر اوستا كه نخستین آنها ویشتاسب با زردشت پیغامبر معاصر بوده است. باقی كتاب وقف است بر بحث جامعی راجع به «كی» و «كیان» از قدیمترین قطعات اوستا گرفته تا آخرین كتب معتبر تاریخی عربی و فارسی. (از مقدمه ترجمه كتاب ص 11).
(2). هاماوران. از هاماور (- هماور)، (از عربی «حمیر» نام قبیله ساكن یمن)- ان (پسوند-
ص: 92
بزرگترین قبیله یمن بوده و سلطنت یمن قرنها در خاندان ایشان بوده و سرزمین یمن به نام ایشان خوانده می‌شده بنابراین الف و نون آخر آن باید برای نسبت یا جمع باشد و معنی آن سرزمین حمیر یعنی یمن یا مردم آن سرزمین یعنی «حمیرها» است. خلاصه این داستان به روایت فردوسی چنین است:
كاووس با سپاه خود به زابلستان به مهمانی رستم رفته بود، دیری نگذشت كه از گوشه گلستان ایران خاری روئید و از سوی تازیان در این سرزمین كاستی پدید آمد و آنها سر از فرمان كاووس برتافتند «1». كاووس برای سركوبی آنها لشكر بدانجا كشید و برای غافلگیر كردن دشمن از راه دریا عازم آن دیار شد. كاووس در این جنگ با سه لشكر كه هم‌پیمان شده بودند یعنی بر بریان و هاماوران و مصریان روبرو شد «2» و پس از جنگی سخت هرسه لشكر را شكست داد و هرسه
______________________________
- مكان). به عقیده نلدكه منظور همان سرزمین غرب ایران است كه عرب حمیر گفته (لغات شاهنامه تألیف دكتر شفق، ص 263) بلاد یمن را گویند. (برهان) ناظم الاطباء ...
«بلاد یمن را گویند چنانكه حكیم فردوسی گفته در قضیه كیكاووس با هاماوران:
جهانی پرآشوب لشكر شدندبه هاماوران جمله یكسر شدند و هاماوران مخفف هامون و ران یعنی صاحبان دشت و صحرا كه آن را برّ گویند و زمین بی‌كوهست. و در جای دیگر گفته: از آن نیزه‌داران هاماوران كه سپاه عرب باشند، و سوداوه زن كیكاوس دختر پادشاه یمن بوده كه چون كیكاووس به هاماوران رفت او را گرفته نگاه داشتند و رستم رفته او را مستخلص كرده به ایران آورده به تختگاه بنشانید (لغت‌نامه به نقل از انجمن ارای ناصری).
(1).
سپه را سوی زابلستان كشیدبه مهمانی پوردستان كشید
برین برنیامد بسی روزگاركه بر گوشه گلستان رست خار
چو شد كار گیتی بدین راستی‌پدید آمد از تازیان كاستی
یكی ماگهر بود و باگنی و كام‌درختی برافروخت از مصر و شام
زكاوس كی روی بركاشتنددر كهتری خوار بگذاشتند
(2).
سپه را ز هامون بدریا كشیدبدانسان كجا دشمن او را ندید
بی‌اندازه كشتی و زورق بساخت‌بیاراست لشكر برو درشناخت -
ص: 93
شاهان آنها با تقدیم هدایائی به فرمان درآمدند و باج و ساو را گردن نهادند «1».
پس از سركوبی شاه هاماوران كاووس آگاهی یافت كه او را دختری است زیبا به نام سودابه و كسانی را به خواستگاری دختر نزد او فرستاد. شاه هاماوران به این
______________________________
-
همانا كه فرسنگ بودی هزاراگر پای را راه كردی شمار
همی راند تا در میان سه شهرز گیتی بر این جوینده بهر
به دست چپش مصر و بربر براست‌رهش در میانه بدانسو كه خواست
به پیش اندرون شهر هاماوران‌به هر كشوری در سپاهی گران
خبر شد بدیشان كه كاوس شاه‌برآمد ز آب زره با سپاه *. زره به معنی دریا و دریاچه است. در فرهنگ فارسی به پهلوی فره‌وشی در روایتی كه از حمزه اصفهانی نقل شده این كلمه به صورت زراه آمده. یاقوت گوید «دریای فارسی شعبه‌ای از دریای بزرگ هند است و نامش چنانكه حمزه گفته ز راه كامسیر بوده و از نواحی مكران تا آبادان را شامل می‌شده» (معجم 1- 502) و همین دریا در جهت عبادان و مهروبان باز به نقل یاقوت از حمزه، نامش در فارسی زراه اخرنك بوده (معجم 1- 502) در شاهنامه هم همه‌جا چه در جنگ كیكاوس در یمن و چه در لشكركشی كیخسرو به چین كه از راه دریا صورت گرفته زره به همین معنی به كار رفته، و اینكه بعضی از فرهنگ‌نویسان فارسی به استناد این شعر فردوسی در باب فرار افراسیاب از كیخسرو به جانب سیستان
" بیامد دمان تا به آب زره‌میان سوده از بند و رنج و گره" و هم از این گفته او در این باب
" به كشتی ز آب زره برگذشت‌همه رنج ما سربسر باد گشت" گمان كرده‌اند كه آب زره نام خاص دریاچه‌ای است در سیستان كه مصب رود هیرمند است (فرهنگ آنندراج) درست نیست.
(1).
نخستین سپهدار هاماوران‌بیفكند شمشیر و گرز گران
غمین گشت و از شاه زنهار خواست‌بدانست كان روز روز بلاست
به پیمان كه از شهر هاماوران‌سپهبد دهد باژ و ساوگران
ز اسب و سلیح و و ز تخت و كلاه‌فراوان فرستد بكاوس شاه
چو این داده باشد از او بگذردسپاهش بر و بوم او نسپرد ***
چنین داد پاسخ كه مندیش ازین‌نه گسترده از بهر من شد زمین
وگر زانكه ما را ز چرخ بلندرسد از بداندیش زخم و گزند
تو ایران‌زمین را نگهدار باش‌بداد و دهش كوش و هشیار باش
ص: 94
كار دلخوش نبود ولی چون در خود تاب مقاومت نمی‌دید و سودابه را هم به این پیوند راضی یافت ازاین‌رو دختر را با آئین تمام نزد كاووس فرستاد و چون یك هفته بر این بگذشت كس فرستاد و از كاووس دعوت كرد كه چندی با سران سپاه خود به مهمانی او برود. سودابه چون قصد پدر را از این دعوت می‌دانست كاووس را از رفتن به مهمانی برحذر داشت ولی كاووس از سر غرور نپذیرفت و به مهمانی رفت و چون یك هفته از مهمانی گذشت و كاووس و سران لشكر او مانند گیو و گودرز و طوس و گرگین و دیگران امنیت خاطر یافتند، سپاه بربر به آنها حمله كرد و كاووس و سران سپاهش را گرفته و دربند كردند و شاه هاماوران آنها را در دژی كه بر سر كوهی از قعر آب برآمده ساخته بود زندانی ساخت و سراپرده او را تاراج كرد و چون كس فرستاد كه سودابه را نزد خود ببرد سودابه كه از كرده پدرش در خشم بود از رفتن نزد او سرباز زد و از او خواست تا اجازه دهد او هم نزد شوهرش كاووس در دژ بماند، پدرش پذیرفت و او را هم به دژ فرستاد و چون سپاهیان كاووس چنین دیدند از راه دریا به ایران بازگشتند.
داستان چنین گوید كه چون سپاهیان كاووس به ایران بازگشتند و به هرسوی پراكنده شدند و خبر گرفتاری كاووس و بی‌سرپرست ماندن ایران به همه‌جا رسید از هرسوی همسایگان به قصد تسخیر این مرزوبوم به ایران حمله كردند و از آن جمله تركان از شرق و تازیان از غرب به درون ایران تاختند و در آنجا باهم در جنگ شدند و بر این منوال سه ماه در جنگ و ستیز گذشت تا سرانجام تازیان شكست یافتند و ایران به دست تركان افتاد. چون كار ایران بدینجا كشید ایرانیان برای چاره‌جوئی به زابلستان نزد رستم دستان شدند. رستم نخست درصدد رهائی كاووس برآمد و نامه‌ای به شاه هاماوران فرستاد كه از كرده پشیمان شود و كاووس را رها سازد و چون پاسخی نه به دلخواه شنید با سپاهی گران از راه دریا عازم هاماوران شد كه از راه خشكی سفر به درازا می‌كشید، و چون رستم و لشكریانش به هاماوران رسیدند، شاه هاماوران به شاهان مصر و بربر نامه كرد و
ص: 95
آنها را به كمك طلبید و آنها هم با لشكریان خود به یاری او آمدند. رستم در اندیشه شد كه مبادا اگر او در جنگ شود شاه هاماوران در این گیرودار به كاووس گزندی رساند كس نزد كاووس فرستاد و این بیم خود را برای او بازگفت و كاووس به او پیغام داد كه از این بیم ندار و به من اندیشه مكن بلكه در اندیشه ایران باش:
چنین داد پاسخ كه مندیش از این‌نه گسترده از بهر من شد زمین
وگر زانكه ما را ز چرخ بلندرسد از بداندیش زخم و گزند
تو ایران‌زمین را نگهدار باش‌بداد و دهش كوش و هشیار باش و رستم با سپاهیان سه پادشاه در جنگ شد و پس از اسیر شدن پادشاه بربر و شام و كشته شدن پادشاه مصر، پادشاه هاماوران هم امان خواست و كاووس را آزاد ساخت و آنچه مال و خواسته داشت پیشكش كرد و بدینسان رستم پیروزمندانه با كاووس شاه به ایران بازگشت و كاووس سودابه را هم با هودجی زرنگار با خود به ایران آورد و پس از شكست افراسیاب از نو در ایران به شاهی نشست.
این خلاصه‌ای است از داستانی قدیمی كه از نامه‌های كهن ایرانی در شاهنامه بازگو شده، در روایات دیگر ایرانی نیز این داستان با اختلافها و اختصارهائی نقل شده است.
در بندهشن بزرگ چنین آمده: «در عهد كیكاووس دیوها قوی شدند و اشنز «1»
______________________________
(1). این نام در اوستا اوشنر می‌باشد. اوشنر وزیر كاووس بوده كه به فریب اهریمن به فرمان كاووس كشته شد. در مقدمه كتاب هفتم دینكرد در فقرات 36- 37 راجع به او مندرج است:
اشنر بسیار زیرك در همان زمان كیكاووس از فر ایزدی بهرمند بود. اوشنر پیش از تولدش در شكم مادرش اعجاز و كرامات از برای مادرش ذكر می‌كرد و در هنگام تولدش اهریمن را مجاب ساخت. اشنر فرمدار (صدر اعظم) و در هفت كشور مستشار كیكاووس بود مردی بود فرزانه و خردمند و دانا (به نقل پورداود- یشتها، ج 2، ص 236) و همچنین آمده است كه وی زبانهای نواحی مجاور گوشنه را بیاموخت چنانكه بر همه انیرانیان (غیر ایرانیان) هنگام مباحثات غلبه یافت و ایرانیان را با تعلیمات خویش تربیت كرد (كریستن سن، كیانیان ترجمه-
ص: 96
كشته شد. دیوها كیكاووس را بر آن داشتند كه به آسمان صعود كند. اما سرافكنده به زمین افتاد و فرّ شاهی از او جدا گشت. پس از آن در خاك شمیران «1» با بزرگان و سران به زنجیر بسته شد. دیوی بود موسوم به زنگیاب «2» كه زهر در چشم داشت و از مملكت عربها آمده بود و در ایران پادشاهی یافت. به هركه با دیدگان بد نگاه می‌كرد می‌كشت. ایرانیان افراسیاب را به كشور خود خواندند افراسیاب این زنگیاب را كشت و خود در ایران پادشاهی نمود. بسیاری از ایرانیان را گرفته به تركستان فرستاد. ایران را ویران كرد تا اینكه رستم از سیستان برخاسته جامه رزم پوشید، پادشاه شمیران را دستگیر كرد و كیكاووس را از اسارت برهانید. آنگاه به جنگ افراسیاب شنافت و او را شكست داد و به تركستان راند اما به واسطه مغلطه سوتابیه (- در شاهنامه سودابه) كه زن كیكاووس بود سیاوخش به ایران بازنگشت و به نزد افراسیاب رفت و بدو پناه آورد كیكاووس دختر افراسیاب را به زنی گرفت. كیخسرو از او به وجود آمد.
______________________________
- فارسی دكتر صفا، ص 115- 114). در ضمن اندرزنامه‌های پهلوی رساله‌ای منسوب به اوشنر به نام «اندرز اوشنر دانا» در دست است كه به سال 1930 اروارد دابهار آن را در بمبئی به طبع رسانده است. یك نسخه خطی نیز از آن‌كه جزء نسخ پهلوی دانشگاه كپنهاگ است با طبع گراوری چاپ شده است (كریستن سن، كیانیان ترجمه فارسی دكتر صفا، ذیل ص 115).
(1). هاماوران شاهنامه و شمیران بندهش بزرگ هردو یك مملكت است. پرفسور ماركوارت می‌نویسد شمیران بندهش بزرگ را باید سمران خواند چنانكه در فهرست شهرها آمده است- فهرست شهرها نام یك جزوه پهلوی است در آخر كتاب یادگار زریران كه دارای هشتصد و هشتاد كلمه است و در آن از صد و ده شهر سخن رفته ... (پورداود، یشتها، ج 2، ص 229 حاشیه 2).
مملكت یمن را كه در میان سنوات 562- 572 میلادی خسرو انوشروان گرفت در قدیم نزد ایرانیان چنین نامیده می‌شده است (سمران) ابن خردادبه نیز عنوان پادشاه یمن را سمدار شاه خ پل سمدان (باید سمران شاه خواند) درج كرده. المسالك و الممالك، ذیل صفحه 17 و ابن الفقیه به نقل از ابن الكلبی ساكنین بربر یمن را سامران ضبط كرده است (پورداود، یشتها، ج 2، ص 227- 229).
(2). در متن زامیاد یشت یكی از دشمنان ایران بوده كه به دست افراسیاب كشته شد. معنی لفظی آن معلوم نیست اما بوستی چنین معنی كرده «دارنده گاو زنده»، (پورداود، یشتها، ج 2، ص 350).
ص: 97
سیاوخش در آنجا كشته شد. كیخسرو افراسیاب را كشت و به گنگ رفت ... و پادشاهی به كی‌لهراسب برگذار نمود «1».

روایات و مآخذ عربی و اسلامی‌

در مآخذ ایرانی صرفا روایات ایرانی این داستان نقل شده ولی در مآخذ عربی و اسلامی به روایات یمنی هم توجه شده و بعضی از آنها با مقابله هردو روایت جهات اختلاف آنها را هم ذكر كرده‌اند.
در تاریخ طبری خلاصه این داستان چنین است: كیكاووس در زمانی كه سلطنت یمن با ذو الاذعاربن ابرهه ذی المنار الرائش بود به یمن حمله كرد.
ذو الاذعار با مردم حمیر و اولاد قحطان با او در جنگ شد و به كیكاووس ظفر یافت و او را اسیر كرد و سپاه او را تارومار و تاراج كرد و او را در چاهی زندانی كرد و سنگی بر در آن چاه نهاد. از سیستان مردی كه او را رستم می‌نامیدند و بسیار زورمند و پرتوان بود با گروهی كه در فرمان او بودند قیام كرد و به زعم ایرانیان به سرزمین یمن درآمد و قبوس را كه همان كیكاووس باشد از زندان نجات داد. و به زعم مردم یمن چون خبر ورود رستم به ذو الاذعار رسید او هم با لشكریانش به مقابله او شتافت و هردو سپاه به دور خود خندقی كندند و چون هر دو از جنگ پرهیز داشتند باهم بدین‌گونه آشتی كردند كه كیكاووس را به رستم تسلیم كنند و رستم هم بدون جنگ بازگردد و رستم نیز چنین كرد و كیكاووس را به بابل بازگردانید «2».
در این روایت طبری سخنی از سودابه دختر پادشاه یمن و به زنی گرفتن او به وسیله كیكاووس نیست ولی در داستان سیاوش طبری نام سودابه را چنین آورده است «چنانكه گفته‌اند كیكاووس دختر افراسیاب پادشاه ترك را و بعضی گفته‌اند دختر پادشاه یمن را به زنی گرفته بود كه نام او سودابه بود و او زنی جادوگر بود و
______________________________
(1). پورداود، یشتها، ج 2، ص 228.
(2). طبری 1- 603- 604.
ص: 98
عاشق سیاوش شد. «1» ثعالبی این داستان را كم‌وبیش همانند داستان شاهنامه نقل كرده با اضافاتی كه در بعضی مطالب آن هست ازآن‌جمله تصریح به اینكه آن كس كه او را در فارسی شاه هماوران گفته‌اند همان ملك حمیر ذو الاعاربن ذی المناربن الرائش است «2» و دیگر این است كه علت حركت كیكاووس از بلخ به سوی یمن نه سرپیچی تازیان از اطاعت او بلكه این بود كه شیطان برای اغوای او به صورت جوانی زیبا درآمد و با گروه خنیاگران در حالی كه كاووس با ندیمان در مجلس شراب بود به مجلس او شدند و با خواندن سرودهائی در وصف یمن و آب‌وهوای نیكو و خرّمی و سرسبزی و مناظر خوب و زنان زیبا و محاسن بسیار آنجا كیكاووس را بدان حد شیفته آنجا كردند كه به سرداران خودفرمان حركت به آنجا را داد و آنها هم با آنكه می‌دانستند شیطان او را اغوا كرده چاره‌ای جز اطاعت ندیدند. و دیگر از تفاوتهای این روایت با روایت فردوسی این است كه در اینجا نامی از سفر دریائی نیست و در مسیر كیكاووس صحبت از خراسان و جبال و فارس و عراق است و پس از رسیدن به یمن كه ذو الاذعاربن ذی المنار بن الرائش الحمیری در جمع سرداران حمیر و قحطان و بربر به مقابله او شتافت و جنگ سختی كردند و ذو الاذعاربن دریافت كه تاب مقاومت كیكاووس را ندارد بدین ترتیب مصالحه كرد كه هزار دینار و هزار حله زربفت و هزار اسب عربی و هزار پیكان (نصل) یمانی به كاووس بدهد و دخترش سعدی را هم كه به فارسی او را سودانه «3» می‌گویند به كابین وی درآورد و چنین كردند. و بقیه داستان ذو الاذعار كه قصد حیله داشت از گرفتاری كیكاووس و رفتن رستم به یمن و آزاد كردن او پس از چندسال و بازگشت به ایران كم‌وبیش مانند شاهنامه است جز اینكه در اینجا هم رستم بی‌جنگ و خونریزی كاووس را آزاد
______________________________
(1). طبری 1- 598.
(2). فتماعله (یعنی كیكاووس) بسوء اختیاره حتی ذاق و بال امره و جنی ثمرة ما جناه علی نفسه نهو فضه من بلخ فی عساكره الی الیمن لمغالبة ملكها و كان یقال له بالفارسیة شاه هماوران ای ملك حمیر و بالعربیة ذو الاذعارین ذی المنار بن الرائش (غرر ... ص 155).
(3). این نام كه در اینجا سودانه آمده در بندهش سوتاپیه و در شاهنامه سودابه است.
ص: 99
ساخته نه با جنگ چنانكه در شاهنامه آمده. ثعالبی به این مناسبت هم این شعر را از ابو نواس نقل كرده كه در آن به یمن افتخار كرده است:
وقاظ قابوس فی سلاسلناسنین سبعا وفت لحاسبها «1» مسعودی داستان رفتن كاووس را به یمن در زمان شمّر یرعش نوشته و گوید «شمّر به مقابله كیكاووس شتافت و او را اسیر كرد و در زندان تنگی محبوس ساخت و دختر شمّر كه او را سعدی می‌نامیدند عاشق او شد و در نهان و دور از چشم پدر به او و یارانش كه در زندان بودند كمك می‌كرد. او در آنجا چهار سال زندانی بود تا رستم بن دستان از سیستان با چهار هزار سپاهی به یمن آمد و شمّر یرعش را كشت و كیكاووس را آزاد ساخت و او را با سعدی به كشورش بازگرداند «2» و این شمّر یرعش یكی از پادشاهان بسیار معروف در تاریخ یمن است كه از جهانگیری و فتوحات او داستانها نقل كرده و افسانه‌ها پرداخته و حتی گفته‌اند ذو القرنین كه در قرآن آمده لقب همین شمّر یرعش بوده نه اسكندر. آنها گفته‌اند كه از این جهت امر بر راویان مشتبه شده و ذو القرنین را اسكندر پنداشته‌اند كه بسیاری از فتوحات شمّر یرعش شبیه فتوحات اسكندر بوده. از جمله داستانهائی كه درباره جهانگیری او نقل كرده‌اند این است كه فتوحات او در سمت شرق از خراسان هم گذشت و پایتخت سغد را هم گرفت و بارویش را خراب كرد و به این جهت آنجا را بعدها شمّر كند گفتند یعنی شمّر آنجا را كنده و ویران كرده و اعراب این كلمه را معرّب ساخته و سمرقند گفتند. اینگونه داستانها از روایات یمنی در غالب مآخذ اسلامی عربی هم سرایت كرده، یاقوت داستان مفصلی از شرح جنگهای او ذكر كرده «3». به‌هرحال این شمّر یرعش در تاریخ
______________________________
(1). غرر ملوك الفرس، ص 156- 162.
(2). مروج الذهب 1- 267- 268 كریستن سن علت این را كه مسعودی هماورد كاوس را شمر یرعش نوشته تخلیطی دانسته است كه در نتیجه قرائت یمیران (- حمیر) در زبان پهلوی حاصل شده زیرا در خط پهلوی كلمه یمیران را كه در نسخه ایرانی بندهش (ص 212) آمده است شمیران هم می‌توان خواند (كیانیان- ترجمه دكتر ذبیح الله صفا چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1336، ص 162، حاشیه 2).
(3). معجم البلدان 3- 4- 133.
ص: 100
داستانی یمن در حدود دویست سال بعد از ذو الاذعاربن ذی المنار بن الرائش كه به گفته طبری و ثعالبی هماورد كاووس بوده زندگی می‌كرده «1» و در تاریخ زندگانی او نسبت به پادشاهان ایران اختلاف كرده‌اند بعضی گفته‌اند كه او هم عصر گشتاسب بوده (كه در تاریخ داستانی ایران پس از كیكاووس و كیخسرو و لهراسب به شاهی رسیده) و بعضی گفته‌اند قبل از او بوده و در هرصورت در تاریخ یمن هم قتل این شمّر یرعش به دست رستم دستان بوده است «2». ولی در تاریخ حقیقی یمن كه براساس اسناد تاریخی و اكتشافات باستانشناسی تدوین شده چنانكه در گفتار آینده خواهد آمد این شمّر یرعش از آخرین پادشاهان دوره سوم تاریخ یمن است كه در نیمه دوم قرن سوم مسیحی می‌زیسته و آخرین كتیبه‌هائی كه از این پادشاهان به دست آمده از اوست كه در سال 281 مسیحی لقب پادشاه سبا و ذوریدان داشته و بعد كه حضر موت و پیرامونهای آن را هم به قلمرو خود افزوده در سال 300 مسیحی لقب پادشاه سبا و ذوریدان و حضر موت «3» و یمینه داشته و مقصود از یمینه را جنوب و مشرق حضر موت دانسته‌اند و ارتباطی با لفط یمن ندارد.

پیوستگیهای تاریخهای ایران و یمن‌

گذشته از این داستانها در تاریخ سنّتی یمن نیز موارد متعددی در ارتباط با تاریخ ایران دیده می‌شود بدین معنی كه بسیاری از
______________________________
(1). بر طبق صورتی كه حمزه اصفهانی از روی تاریخهای یمن نقل كرده بین ذو الاذعار و شمّر 3 نفر واسطه بوده‌اند بدین ترتیب:
ذو الاذعار بن ذی المناربن الرائش: 25 سال سلطنت
هدّاد بن شرحبیل (پدر بلقیس زن سلیمان): 75 سال سلطنت
بلقیس بنت هدّاد: 20 سال سلطنت
ناشر ینغم بن شراحیل (عموی بلقیس): 85 سال سلطنت
شمّر یرعش: 37 سال سلطنت (سنی ملوك الارض، ص 107- 108)
(2). سنی ملوك الارض، ص 108.
(3). تقی‌زاده، تاریخ عربستان، دفتر دوم، ص 28.
ص: 101
رویدادهای مهم تاریخ یمن در زمینه تاریخ یا روایات تاریخی ایران ذكر شده بطوری كه از قرائت آنها نوعی پیوستگی بین این دو تاریخ در ذهن خواننده می‌گذرد. از جمله این موارد، مطالب زیرا را می‌توان ذكر كرد.
در زمان جم پادشاه ایران، هود به قوم عاد و صالح به قوم ثمود كه هردو از اقوام یمن بودند به رسالت مبعوث شدند.
در زمان فریدون، ابراهیم به رسالت مبعوث شد.
در زمان منوچهر پادشاه یمن شمّر بن الاملوك بود كه از منوچهر فرمان می‌برد و پسر شمّر هم مانند پدر در زیر فرمان ایرانیان باقی‌ماند و او بود كه شهر ظفار را در یمن بساخت و عمالیق را از یمن بیرون راند. در زمان كیقباد بنوقحطان سلطنت خود را در سرزمین یمن بوجود آوردند و نخستین كسی كه از فرزندان قحطان پادشاه شد حمیر بن سبا بود كه سلطنت یمن همچنان در خاندان او (یعنی حمیریان) باقی‌ماند. طبری پس از ذكر رائش بن قیس از پادشاهان یمن گوید علت این‌كه من پادشاهان یمن را در این موضع ذكر كردم این است كه عده‌ای معتقدند كه رائش در زمان منوچهر پادشاه یمن بود و پادشاهان یمن كارگزاران پادشاهان ایران بودند و فرمانروایی آنها به نمایندگی از طرف پادشاهان ایران بود. «1»
و از جمله فرمانروایان یمن كه دوران فرمانروائی آنان را در چهارچوب تاریخ ایران نوشته‌اند یكی اقرن بن ابی مالك (تبّع دوم) است كه فرمانروایی او را در زمان بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب نوشته‌اند، و دیگر پسر او ذو جیشان بن اقرن است كه فرمانروائی او را در زمان دارا بن دارا بن بهمن و جانشینان او نوشته‌اند «2».
______________________________
(1). طبری، 1- 270.
(2). ن. ك به باب هشتم تاریخ حمزه اصفهانی كه مطالب آن را از تواریخ یمن نقل كرده، از ص 105 به بعد.
ص: 102

قصه فیروز شاه و دودمان كیانی‌

پیش از آنكه از دودمان كیانی بگذریم باید به یك داستان قدیمی دیگر كه آن هم در ارتباط با ایران و یمن و در سرگذشت برخی از پادشاهان اخیر دودمان كیانی و شرح دلاوریهای چند تن از خاندان پهلوانی سیستان است نیز اشاره‌ای بكنیم و آن داستانی است كه در دو زبان عربی و فارسی از داستانهای معروف و بسیار مطلوب هردو زبان است، و در زیان عربی به نام «قصّة فیروز شاه» و در زبان فارسی به نام داراب‌نامه نامیده شده است «1». این داستان مانند داستان كیخسرو كه گذشت یك داستان تاریخی یعنی روایاتی كه در كتب تاریخ و به‌عنوان رویدادهای تاریخی ذكر شده باشد نیست بلكه داستانی است عشقی و حماسی و پهلوانی كه مانند بسیاری از داستانهای حماسی و پهلوانی ایران از تاریخ كهن مایه می‌گیرد و دو قهرمان اصلی آن یكی پسر دارا پادشاه معروف كیانی است كه در این داستان به نام فیروز شاه خوانده شده و دیگری عین الحیات دختر پادشاه یمن است كه عشق آن دو زمینه اصلی داستان را تشكیل می‌دهد و تلاش فیروز شاه برای غلبه بر موانعی كه در راه رسیدن به معشوق پیش می‌آید و شامل قهرمانیهای بی‌شمار و جنگهای بسیار در یمن و بسیار جاهای دیگرست روند اصلی قصه را ترسیم می‌كند. حكایتها و داستانهای فرعی متعدد و ماجراهای شگفت‌انگیز و قصه‌های عجیب و شاخ و برگهای فراوانی كه بر آن اضافه شده این داستان را هم مفصل و پرمایه «2» و هم
______________________________
(1). نام عربی این كتاب متناسبتر با محتوای كتاب است تا نام فارسی آن زیرا قهرمان اصلی این داستان فیروز شاه است نه داراب. آقای دكتر صفا مصحح دانشمند متن فارسی این داستان پیش از آگاهی از وجود تحریر عربی آن به این ناسازگاری نام داراب‌نامه با محتوای كتاب توجه داشته و در مقدمه آن یادآور شده‌اند كه این كتاب كه در دست داریم در حقیقت داستان فیروز شاه است و ازین روی می‌بایست «فیروزنامه» خوانده شود چه اثر داراب در آن بسیار كمتر از پسرش فیروز شاه است. داراب‌نامه، مقدمه، ص 11.
(2). نسخه عربی در چهار مجلد جمعا 1248 صفحه و نسخه فارسی در دو مجلد و به قطع-
ص: 103
دلپذیر و عامه‌پسند ساخته و باعث شده كه از روزگاران قدیم قصه‌گویان و داستان‌گزاران و نقالان آن را سینه‌به‌سینه و نسل‌به‌نسل نقل كنند و در هرنقلی هم به مقتضای زمان و مكان چیزی بر آن بیفزایند یا چیزی از آن بكاهند تا در دورانی كه نمی‌دانیم چه وقت است در یك مجموعه یا در مجموعه‌های متعددی شاید به وسیله همن داستان‌گزاران فراهم آمده و به صورت فعلی تدوین شده است.
تحریر عربی این قصه بدون‌شك برگردانی است از اصل فارسی آن ولی این برگردان در چه زمان و از روی چه متنی صورت گرفته معلوم نیست.
به گمان من این برگردان در دورانی قدیمتر از زمان تدوین این متن فارسی موجود كه تاریخ استنساخ آن 887 هجری قمری است «1» انجام یافته. علت این گمان یكی این است كه متن عربی با مطالبی در آغاز شروع می‌شود كه باوجود تصرفاتی كه در آن شده بوی كهنگی به خوبی از آن استشمام می‌شود، مطالبی كه در متن فارسی موجود وجود ندارد و معلوم است كه از یك متن كهنه‌تری در آن راه یافته «2». و دیگر این است كه بسیاری از قصه‌ها و داستانهای فرعی و حكایات عجیب و غریب كه در متن فارسی موجود وجود دارد در متن عربی نیست و این
______________________________
- بزرگتر و جمعا 1792 صفحه به چاپ رسیده.
(1). نام گزارنده این داستان در پشت جلد داراب‌نامه بدین صورت چاپ شده «مولانا شیخ حاجی محمد بن شیخ احمد بن مولانا علی بن حاجی محمد المشهور به بیغمی» و نام استنساخ‌كننده آن در مقدمه (ص 13) محمود دفتر خوان معرفی شده و آقای دكتر صفا مصحح این نسخه درباره نسخه موجود نوشته‌اند «برای من این شك باقی است كه یا این همان نسخه‌ای است كه محمود دفترخوان از كلام مولانا بیغمی ترتیب داده یا نسخه اساس استنساخ شده و هیچگونه تغییری به وسیله ناسخ جدید در آن راه نیافته و به همان صورت اصل باقی‌مانده است».
(2). در متن عربی داستان با سلطنت بهمن شروع می‌شود و با سرگذشت دخترش كه در داستانهای كهن همان چهرزاد و در اینجا وردشاه نامیده می‌شود و با سلطنت این دختر و تولد دارا و سپس سلطنت دارا و رویدادهای دیگر برطبق روایات كهن ایرانی ادامه می‌یابد. و پنج سالگی دارا كه موضوع ازدواج او به میان می‌آید و متن فارسی موجود از اینجا شروع می‌شود.
ص: 104
می‌رساند كه برگردان عربی این داستان در زمانی صورت گرفته كه هنوز این شاخ و برگها به این داستان اضافه نشده بود، و به همین سبب است كه متن عربی این داستان با آنكه هم آغاز آن مشتمل بر مطالبی است كه در متن فارسی موجود نیست و هم مشتمل بر تمام داستان است و چیزی از آن كم نیست، باوجود آن از متن فارسی موجود كه هنوز ناتمام و اجزائی از آن ناپیدا است «1» كوتاهتر و خلاصه‌تر است.
اختلاف بین دو متن فارسی و عربی كم نیست و این هم طبیعی است چون هر یك از این دو متن جدا از هم قرنها در دست داستانگزاران و قصه‌پردازان به صورتی دستخوش تغییر یا زیاده و نقصان شده‌اند. ولی آنچه قابل‌توجه و دقت است این است كه پایه و مایه اصلی داستان و مسیر اصلی حوادث و رویدادها در هردو متن یكسان و تقریبا همه نامها و شخصها در هردو یكی هستند جز اختلافی كه در نتیجه برگردان نامهای فارسی به عربی (تعریب) و احیانا اشتباه در خواندن یا نوشتن آنها روی داده باشد. و به‌هرحال این امر قابل‌توجه است كه در نسخه عربی هم اكثر نامهای پهلوانان فارسی است.
با سنجش این داستان با آنچه در تاریخ سنّتی ایران و یمن درباره كیكاووس و یمن دیدیم چند نكته به نظر می‌رسد كه شاید ذكر آنها خالی از فایده نباشد. یكی این است كه این دو داستان هردو درباره شاهان سلسله كیانی و خاندان پهلوانی سیستان است. در داستان كیكاووس قهرمانی كه او را نجات می‌دهد و نابسامانیهای ایران را به سامان می‌رساند، رستم پهلوان نامدار سیستانی از دودمان سام نریمان است و در داستان فیروز شاه پیل زور و فرّخ‌زاد و چند تن دیگر از پهلوانان همین دودمان محور دلاوریها و زورآزمائیها و قهرمانیها هستند «2».
______________________________
(1). قسمتی از دنباله داستان فارسی (مجلد سوم) به اسم «قصه و داستان فیروز شاه بن ملك داراب» در كتابخانه دانشگاه اوپسالا موجود است كه هنوز چاپ نشده و قسمتهائی دیگر از آن هم هنوز در دست نیست (داراب‌نامه، ج 2، ص 765 و 766).
(2). از راه این داستان شش پهلوانی كه نامشان در داستانهای دیگر نیست بر خاندان پهلوانان-
ص: 105
دیگر این است كه این‌گونه داستانهای حماسی و پهلوانی ایران قدیم كه بیشترشان مربوط به همین سلسله از شاهان و همین دودمان پهلوانی است در این دوره‌ای كه مورد گفتگوی ما است یعنی دوره ماقبل و متصل به اسلام در ایران شهرت فراوان داشته و در میان اعراب هم ناشناخته و بیگانه نبوده‌اند. اصحاب سیره نوشته‌اند كه هنگامی كه نضر بن الحارث با پیغمبر اسلام عناد می‌ورزید می‌خواست كه مردم را از دور آن حضرت بپراكند به آنها می‌گفت بیائید تا من قصه‌هائی شیرین‌تر از آنچه محمد (ص) برای شما می‌گوید بگویم و آنگاه برای آنان از سرگذشت پادشاهان ایران و داستان رستم و اسفندیار و مانند اینها می‌گفت «1».
و دیگر اینكه بهمن بن اسفندیار و دودمانش كه آخرین پادشاهان سلسله كیانی و قهرمانان اصلی این داستان هستند به علت حوادث مهمی كه به دست آنها یا برای آنها اتفاق افتاده در تاریخ داستانی ایران نام و آوازه‌ای یافته‌اند كه باعث شده نام آنها در زمینه‌های مختلفی به میان آید و داستانهائی درباره آنها بپردازند.

بهمن اردشیر

نام بهمن با داستان بزرگترین پهلوان داستانی ایران یعنی رستم و دودمان سام نریمان درهم آمیخته و در بسیاری از داستانهای مربوط به این دودمان نام او در میان است و همو است كه پس از كشته شدن رستم شوكت خاندان رستم و سام نریمان را درهم شكست و نام و آوازه آنها را فرونشاند.
- این بهمن نام دیگرش اردشیر است و همو است كه به اردشیر درازدست معروف گردیده و در بهمن یشت با نام كی ارتخشر خوانده شده و در مآخذ عربی اسلامی به صورت كی‌اردشیر درآمده و همو است كه از روزگار باستان استان
______________________________
- سیستان افزوده می‌شود و آنان پیل زور و فرّخ‌زاد و بهزاد و بیك و اردوان و رستم‌زاد می‌باشند. داراب‌نامه 2- 775.
(1). ابن اسحاق، كتاب السیرة، ص 191 و 235.
ص: 106
بزرگی در جنوب عراق را به مناسبت شهری كه در آنجا می‌ساخته و اهتمامی كه درآبادی آنجا داشته به نام او استان «بهمن اردشیر» خوانده‌اند «1» و به همین سبب هم رود بزرگی كه از پیوند فرات و دجله در همین استان و در كنار همین شهر تشكیل می‌شده و امروز به نام اروندرود معروف است، در قدیم و تا قرنها در دوران اسلامی رود بهمنشیر و مخفف «بهمن اردشیر» می‌خوانده‌اند «2» و هنوز هم این نام بر روی رود و خلیجی در خوزستان برجاست. در داستانهای قدیم ایران داستانی هم به نام همین بهمن وجود داشته كه صاحب مجمل التواریخ آن را به نام «اخبار بهمن» جزء منابع كتاب خود ذكر كرده «3». بهمن به دانش و حكمت هم معروف بوده و در ادبیات ساسانی جزء نوشته‌های اخلاقی كتابی هم به او منسوب بوده كه در دوران اسلامی همه یا گزیده‌ای از آن به عربی هم ترجمه شده و با عنوان «حكم لبهمن الملك» معروف گردید «4»، دارا پسر بهمن كه در این داستان یكی از قهرمانان است نیز از نام و آوازه تا بدان حد كه موضوع داستانها و روایات قرار گیرد بی‌بهره نبوده، جزء كتابهائی كه ابن ندیم در فهرست كتابهای سرگذشت و داستانهای صحیح پادشاهان ایران آورده كه به عربی ترجمه شده بوده و كمی پیش از این به آن اشاره كردیم كتابی را هم به نام «دارا و الصّنم الذهب» نام برده یعنی «دارا و بت زرین» كه به احتمال قوی مربوط به همین دارا است. در این داستان فیروز شاه یا داراب‌نامه زن این دارا نیز به نام گهرتاج دختر پادشاه هاماوران است كه در اینجا به نام دار الملك بربر معرفی شده «5».
و دیگر این است كه تاریخ سلسله كیانیان در تاریخ سنّتی ایران در دوره
______________________________
(1). طبری 1- 687، یاقوت ذیل كلمه بهمن اردشیر در دوران ساسانی و قرنهای نخستین اسلامی این داستان به نام شاد بهمن خوانده می‌شد و بهمن اردشیر یكی از طسوجهای چهارگانه این استان بود (ابن خردادیه، ص 7).
(2). حمزه اصفهانی، ص 43، متن عربی كتاب بلدان الخلافه الشرقیة 64.
(3). مجمل التواریخ، ص 92.
(4). مسكویه، جاودان خرد (- الحكمة الخالدة).
(5). داراب‌نامه ج 1- ص 3 و 7.
ص: 107
سلطنت دارای دارایان نواده همین بهمن با تاریخ هخامنشیان در تاریخ رسمی ایران یكی می‌شود. در تاریخ سنّتی ایران حمله اسكندر به ایران در زمان دارای دارایان اتفاق می‌افتد؛ همین داراست كه در جنگ با اسكندر دچار شكست می‌شود و به دست دو تن از خاصّان خود به قتل می‌رسد و سلسله كیانی با قتل او منقرض می‌شود و این وقایع در تاریخ رسمی ایران سرگذشت داریوش آخرین پادشاه هخامنشی است.

ایرانیان و یمن در دوره هخامنشی‌

باتوجه به این مطالب گمان می‌رود كه این‌گونه داستانها كه در آنها نوعی پیوند بین ایران و یمن دیده می‌شود هرچند مآخذ تاریخی آنها ضعیف و در داستان فیروزشاه بسیار كم است ولی از آنجا كه این‌گونه داستانها معمولا پیرامون حوادثی ساخته و پرداخته می‌شود كه در یك روزگاری به صورتی وقوع یافته و سپس اصل آن در زیر شاخ و برگها و اضافات و روایات و افسانه‌ها پوشیده شده است این داستانها بازتابی است از روابطی كه در دوران هخامنشی بین ایران و یمن وجود داشته است. روابطی كه ما از چگونگی آن بی‌اطلاعیم ولی در وجود آن نمی‌توان تردید كرد. زیرا در هنگامی كه دولت هخامنشی از سمت غرب تا افریقا هم گسترش یافت علاوه بر شبه جزیره عربستان و مصر و بربر و كناره‌های شرقی دریای مدیترانه كناره‌های دریای سرخ كه یمن در قسمتی از آن قرار دارد نیز در قلمرو حكومت و نفوذ آن قرار داشته. یمن هم به شرحی كه خواهیم دید كشوری آباد و ثروتمند و دارای دولتی معتبر و تا حدی مركز تجارت جنوب غربی آسیا بوده، نمی‌توان باور كرد كه هیچگونه رابطه‌ای بین این دولت جهانگیر و آن دولت تجارت‌پیشه بوجود نیامده باشد بخصوص اگر در نظر بگیریم كه در این دوران بندر غزّه در كناره شرقی مدیترانه كه مهمترین مركز تجارتی در این منطقه و شاهرگ حیاتی یمن در تجارت آن با شمال بود در تصرف ایران قرار داشت و لشگركشی به مصر هم از
ص: 108
طریق این بندر صورت گرفت و همیشه روابط یمن با دولتی كه حاكم بر این بندر بوده روابط سازش و در هنگام لزوم تسلیم بود، می‌توانیم حدس بزنیم كه این روابط كه بیشتر بر مبنای تجارت و بازرگانی بوده و همین آمدورفت بازرگانان و مبادله كالاها باعث گردیده كه مردم این دو سرزمین تا حدی با نام و خصوصیات یكدیگر آشنا شوند و همین آشنائی كه به مرور زمان آن را هاله‌ای از ابهام گرفته باعث چنین داستانهائی گردیده باشد «1» و از آنجا كه طبع مردم به داستانهای حماسی و پهلوانی تمایل داشته و بیشتر داستانهائی هم كه از قدیم بر جای مانده همین‌گونه داستانهای پهلوانی است ازاین‌رو این داستانهای مشترك ایران و یمن هم در قالب همین‌گونه داستانهای پهلوانی ریخته شده و محور اصلی این روابط بر جنگ و لشگركشی و قهرمانیها نهاده شده وگرنه به شرحی كه در تاریخ یمن خواهیم دید روابط ایران با یمن از دیرباز روابط دوستانه و حمایت بوده نه روابط جنگی و لشگركشی زیرا یمن از دیرباز در برابر دشمنانی كه پیوسته او را از شمال و شرق تهدید می‌كرده‌اند، ایران را حامی و پشتیبان خود می‌دانسته است.

ایرانیان و یمن در دوران ساسانی‌

در دوران ساسانی روابط ایران و یمن بتدریج از ابهام خارج شده و كم‌كم در روشنائی تاریخ قرار می‌گیرد و بخصوص درباره روابط تجارتی و رفت‌وآمد كاروانهای ایرانی به این منطقه و مبادله كالاها اطلاعات بیشتری در كتابهای تاریخی می‌توان یافت. به روایت حمزه اصفهانی و به نقل از تاریخ‌نویسان یمن در دوران آخرین پادشاه اشكانی بوده كه او با فرمانروایان یمن
______________________________
(1). در همین داستان هم گاهی اشاراتی دیده می‌شود كه به همین دوران هخامنشی برمی‌گردد مثلا در داستان رفتن وزیر داراب به شهر هاماوران برای خواستگاری گهرتاج دختر پادشاه هاماوران برای داراب و آگاهی یافتن آن شاه از آمدن او این سخنان از زبان او به وزیرش نیك اختر نقل شده كه «ملك داراب در آن وقتی كه از یونان بیرون آمد، گذارش بر ما بود و اكنون ما را یاد كرده است، وزیر بزرگ خود را بر ما فرستاده است. البته به كار بزرگ آمده باشد او را به تعظیم تمام بیاید آوردن (داراب‌نامه، ج 1، ص 3).
ص: 109
در جنگ بوده و اردشیر بابكان بر هردو فریق غالب شده «1» بنابراین روایات، ساسانیان از همان آغاز كار با یمن در ارتباط بوده‌اند و شاید به همین جهت هم باشد كه در تاریخ یمن تعدادی از وقایع و دوران سلطنت بعضی از فرمانروایان آنجا در چارچوب تاریخ ایران و در رابطه با سلطنت بعضی از پادشاهان ساسانی ذكر شده كه از آن جمله این موارد را می‌توان نام برد: فرمانروائی ذو الاعواد در یمن در زمان پادشاهی شاپور پسر اردشیر (شاپور اول) بوده است. جانشینان ذو الاعود كه چهار تن بوده‌اند با خواهرشان بضعه نام در زمان پادشاهی هرمز پسر شاپور معروف به ذو الاكتاف در یمن فرمان می‌راندند. ابرهة بن الصباح در زمان پادشاهی شاپور پسر هرمز معروف به ذو الاكتاف بوده. صهبان بن محروث هم زمان با بهرام‌گور و یزدگرد پسر بهرام‌گور فرمانروائی یمن را داشته و داستان ذونواس كه ذوشناتر فرمانروای یمن را كشت و خود به جای او نشست در زمان فیروز پسر یزدگرد اتفاق افتاده و دنباله این داستان كه پس از بیست سال سلطنت ذونواس و هشت سال سلطنت ذوجدن حبشی‌ها به یمن حمله كردند و هردو را از میان برداشته و خود بر یمن مستولی شدند به دوره‌های قباد و خسرو انوشیروان می‌كشد تا لشگركشی ایرانیان به یمن و بیرون راندن حبشیها از یمن كه در زمان خسرو انوشروان اتفاق افتاد «2».
______________________________
(1). تاریخ حمزه، ص 105.
(2). تاریخ حمزه، ص 110- 113.
ص: 111

گفتار هفتم عمان- صحار- مزون‌

اشاره

عمان مركزی از مراكز بازرگانی ایرانیان* عمان در دوره اشكانی* عمان در دوره ساسانی* عمان پس از اسلام* مهلّب بن ابی صفره و خاندان او* كشتیهای معروف به تیرماهی* ماههای ایرانی پیش و پس از اسلام* رونق مركز دریائی مزون پس از اسلام.

عمان یك مركز بازرگانی ایرانیان‌

مؤلف كتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» «1» كه ظاهرا بازرگانی بوده كه در قرن اول میلادی و احتمالا بین سالهای 56 تا 71 میلادی در كرانه‌های غربی و شرقی دریای سرخ و همچنین كرانه‌های جنوبی و شرقی شبه جزیره عربستان و برخی از بنادر هند و جزیره سیلان، یعنی جاهائی كه معمولا در مسیر راه بازرگانی دریائی غرب به شرق بوده، آمدورفت داشته و مشاهدات
______________________________
(1). این كتاب به انگلیسی ترجمه شده و نخستین بار در سال 1800 میلادی در لندن به چاپ رسیده (ج 34- 336).
ص: 112
خود را كم‌وبیش در این كتاب وصف كرده، درباره این مركز دریایی ایران كه پس از بندر أبلّه مهمترین و بزرگترین بندر مشرف بر خلیج‌فارس و دریای عمان بوده چنین نوشته است: «ما وقتی ساحل را (مقصود ساحل جنوبی خلیج‌فارس است) از پایانه آن در ابلّه دنبال كنیم و به طرف دهانه خلیج و دریای محیط پیش برویم پس از شش روز دریانوردی به مركز دیگری از مراكز بازرگانی ایرانیان می‌رسیم به نام عمان كه به آنجا و همچنین به بندر ابلّه از بندر باروگازا، مس و چوب صندل و چوبهای دیگر با كشتیهای بزرگ وارد می‌شود. و همچنین به این بندر عمان از بندر كان «1» لبان (- كندر؟) وارد می‌كنند. اما صادرات این بندر یعنی عمان نوعی كشتی است كه آن را مادارا می‌گویند «2».
نام مؤلف این كتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» كه مورد استفاده بسیاری از محققان قرار گرفته شناخته نیست ولی از اوصاف كتاب و قرائن دیگر او را بازرگان یا دریانوردی رومی می‌دانند كه در قرن اول میلادی در این حدود رفت‌وآمد می‌كرده و بعضی هم او را یك تاجر مصری دانسته‌اند «3».
از این وصف چنین برمی‌آید كه عمران وآبادی این بندر كه هم به اسم تمام منطقه عمان خوانده می‌شده، و هم به اسم شهری كه مركز عمان بوده صحار
______________________________
(1). بندر كان دومین بندر معروف جنوب عربستان پس از عمان و در سواحل حضر موت بوده است. فیلبی احتمال داده كه این بندر در آن روزگار در جائی قرار داشته كه امروز موضع ساحلی بیرعلی قرار دارد. و به عقیده فورستر و كلاسره در جائی قرار داشته كه امروز محل «حصن غراب» است (به نقل جواد علی از آنها در «العرب قبل الاسلام» (2- 340) تقی‌زاده محل كان را در ساحل جنوب غربی یمن و در جائی نشان می‌دهد كه سمیفع یكی از امرای یمن كه بعدها به كمك حبشیها فرمانروای یمن شد با اتباع خود بر ضد ذونواس قیام كرد و در آنجا یعنی در كان متحصن شده بود، ولی عبارت ایشان خالی از اشتباه نیست گوید در ناحیه حصن غراب (كه حالا كان نامیده می‌شود) تحصن كرده بود. و صحیح این است در ناحیه كان (كه حالا حصن غراب نامیده می‌شود) ... (عربستان ... دفتر 2، خطابه 5، ص 7).
(2). جواد علی (ج 340- 348).
(3). اسد رستم، عصر اوغسسطوس قیصر و خلفائه انتشارات دانشگاه لبنان، بیروت 1965، بخش 2، ص 165.
ص: 113
خوانده شده و ایرانیان هم آن را مزون می‌نامیده‌اند از خیلی پیش از این تاریخ یعنی قرن اول میلادی آغاز شده زیرا در این تاریخ كه این دریانورد آن را دیده بندری آباد و معمور بوده كه با بندرهای معتبر اقیانوس هند در ارتباط بازرگانی بوده و به علاوه یك كارگاه كشتی‌سازی هم داشته است. احتمال می‌دهند كه این بندر و سواحل عمان كه گذشته از اهمیت بازرگانی آن برای حفظ امنیت خلیج‌فارس و سواحل جنوبی ایران هم اهمیت فوق‌العاده داشته در همان دوران هخامنشی كه قلمرو فرمانروائی آنها در سرتاسر كناره‌های خلیج‌فارس و قسمت عمده اقیانوس هند گسترده بود در تصرف ایران درآمده و یكی از مراكز دریائی آن شده است. علت اهمیت و اعتبار این بندر را باید در موقع جغرافی و طبیعی آن دانست كه در دهانه اقیانوس هند و در سر راه خلیج‌فارس به آن دریا قرار داشت كه از یك سوی به مراكز دریائی خلیج‌فارس مشرف بود و از سوی دیگر به بنادر جنوب شبه جزیره عربستان و از سوئی هم به بنادر هند دست داشت و با همه هم در ارتباط بود و ازاین‌رو هم از نظر بازرگانی و هم نظامی و سوق‌الجیشی موقعی ممتاز داشت و به همین جهت هنگامی كه هخامنشیان به گسترش قلمرو فرمانروائی خود در آسیای میانه و غربی پرداختند از این مركز دریائی مهم نمی‌توانستند غافل بمانند.

عمان در دوره اشكانیان‌

دورانی كه وصف آن در این كتاب آمده دوره سلطنت اشكانیان یا پارتیان است كه از آن دوره و در همین زمینه نوشته معتبر دیگری از مؤلف دیگری در دست هست كه هرچند اصل آن از میان رفته ولی بخشهائی از آن باقی‌مانده كه به دست محققان رسیده و مورد استفاده قرار گرفته است. نام مؤلف این كتاب را «ایزیدور كركسی» كرخی نوشته‌اند و بخشی از كتاب او كه باقی‌مانده به نام ایستگاهها یا منزلگاههای پارتی (- اشكانی) چاپ شده «1» ظاهرا
______________________________
(1). جواد علی (ج 4- 276).
ص: 114
از نوشته‌های ایزودور بخشهای مختلفی شامل اطلاعات گوناگون درباره پارتیان باقی‌مانده بوده زیرا علاوه بر این بخش كه درباره مسافتها و منزلگاهها و شهرهای پارتیان بوده یكی دیگر از نویسندگان یونانی هم به نام لوكیانوس كه در حوالی (115- 200) میلادی می‌زیسته از یكی از نوشته‌های او مطالبی درباره اردشیر و از شاه دیگری به نام «گویسوس» كه شاه عمان بوده نقل كرده «1» و مؤلف دیگری هم به نام اتنوس كه در حدود 200 میلادی می‌زیسته وصف جزایری را در خلیج‌فارس كه محل صدور مروارید بوده و درباره كیفیت پیدایش و رشد آنها مطالبی داشته است از كتابی از همین ایزودور نقل كرده كه در موضوع سفر در كشور پارت بوده است. «2»
درباره مؤلف این كتاب یعنی ایزودور كرخی غالب اطلاعاتی كه ذكر كرده‌اند مبتنی بر ظن و گمان است بعضی گمان كرده‌اند كه این كرخ همان است كه گویند شهری تجارتی بوده در دهانه خلیج‌فارس كه بعضی آن را با خرمشهر كنونی تطبیق كرده‌اند، و درباره تاریخ زندگی او نیز گفته‌اند كه او در دوران اگوست امپراطور روم زندگی می‌كرده و قرن اول میلادی را هم درك كرده و علاوه بر این نوشته كه از او در دست است دارای تألیفات دیگری هم بوده. و از این قبیل احتمالات «3» درباره محلی كه این شخص به آنجا منسوب شده و او را كرخی گفته‌اند. در این منطقه خلیج‌فارس جز یك محل بدین نام شهرت ندارد و آن محلی است كه در كتابهای جغرافیائی عرب به نام كرخ میسان معروف است و این همان جائی است كه در زمان اسكندر به نام كرخ اسكندر معروف شده و در كتابهای یونانی و رومی هم نامی از آن هست ولی در اثر سیل و طغیان رودخانه‌ها خراب شده. و بعدها انطیوخوس سلوكی در جای آن محلی ساخته كه به انطوخیا معروف گردید، و ظاهرا آن هم در برابر سیل و طغیان دوامی نیاورده و به جای آن فرمانروای ایرانی این منطقه میشان جای دیگری ساخته كه به
______________________________
(1). جواد علی (ج 4- 276).
(2). جواد علی (ج 4- 276).
(3). به نقل جواد علی در تاریخ العرب قبل الاسلام 3- 277.
ص: 115
كرخ میشان معروف شده «1» و هنگامی كه اردشیر بایكان این سلاله ایرانی را مغلوب ساخت و قلمرو فرمانروائی آنها یعنی میشان را هم ضمیمه فرامانروائی خود ساخت این كرخ میشان هم ظاهرا خراب شده بود و اردشیر آن را از نو ساخته یا تعمیر كرده بود چون به قول طبری یكی از هشت شهری كه اردشیر ساخت همین كرخ میشان بود كه از این پس به استرآباد اردشیر معروف گردید «2». با این مقدمات شاید بتوان گفت كه این ایزودور كرخی از همین محل بوده كه از زمان اسكندر به بعد به كرخ معروف گردیده بود و آن شهر تجارتی دهانه خلیج‌فارس هم باید با ابلّه كه مركز همین كرخ‌میشان بوده و در جهان آن روز نام و آوازه‌ای داشته و وصف آن را در فصل سابق دیدیم تطبیق شود نه با خرمشهر.

عمان در دوره ساسانی‌

در زمان ساسانیان هم این مركز دریائی همچنان از اعتبار و اهمیت برخوردار بوده و از اهتمام اردشیر بابكان مؤسس این دولت به این مركز و دیگر مراكز دریائی ساحل عمان و بخصوص به امر دریانوردی آنجاها نشانه‌هائی در تاریخ دیده می‌شود.
از روایتی كه یاقوت از ابو عبیده «3» نقل كرده چنین برمی‌آید كه علت استقرار
______________________________
(1). تقی‌زاده، مانی و دین او، ص 33.
(2). این كلمه در طبری (1- 820) استاباذ اردشیر آمده، تصحیح متن از روی معجم البلدان یاقوت صورت گرفته، كه در تعریف كرخ‌میسان گوید كرخ میسان كوره‌ای است در عراق كه به استرآباد معروف است (معجم 1- 257).
(3). ابو عبیده نصر بن مثنی تیمی از عالمان پرمایه و با اطلاع قرن دوم هجری است. وی در سال 114 هجری متولد شده و در سال 210 (با اختلاف دو سه سال پس‌وپیش در روایات مختلف) وفات یافته نسبت او به قبیله تیم نسبت ولاء بوده زیرا او عرب نبوده است. در روایتی از قول خود او نقل شده كه جدش یهودی و از اهل باجروان بوده و ابن ندیم گوید من به خط تمیدن شعر می‌خواندم كه لقب ابو عبیده سحب یا سبحان بوده و اصلا ایرانی الاصل و از مردم فارس بوده. ابن ندیم نام بسیاری از نوشته‌های او را نقل كرده و از مراجعه به آنها معلوم-
ص: 116
قبیله ازد در عمان اشتغال در همین مراكز دریائی عمان به‌عنوان ملّاح و جاشوان كشتی بوده است و آنكه آن‌ها را در آنجاها به این كار واداشته یا به آنجا كوچانده است اردشیر بن بابك بوده. ابو عبیده گوید كه اردشیر بابكان آنها را در شحر عمان به كار ملّاحی گماشته است «1».
در دولت ساسانی، گاهی عمان در قلمرو فرمانروائی مرزبانی هجر (- بحرین) قرار داشت و گاهی هم از سوی آن دولت برای آنجا مرزبانی مستقل تعیین می‌شد. حمزه اصفهانی عمان را در قلمرو فرمانروائی آزادافروز پسر گشنسب مرزبان هجر نوشته «2» ولی از بعضی مآخذ چنین برمی‌آید كه در زمان فتوحات اسلامی عمان را از سوی دولت ساسانی فرمانروائی جداگانه بوده و او را «اسواری از اسواران كسری» نوشته‌اند.
در این دوران و به خصوص در اواخر آن و پس از آنكه یمن هم در قلمرو مستقیم ایران درآمد بر اهمیت و اعتبار بندر عمان هم افزود چه گذشته از اینكه ارتباط دریائی آن با همه مراكز دریائی شبه‌جزیره عربستان و دریای سرخ و حتی افریقا كه در آنجاها هم بازرگانان و دریانوردان ایرانی در آمدورفت بودند گسترش یافت از راههای زمینی هم این بندر با یمن و لحسا و بحرین و مدائن و مراكز دیگر در ارتباط بود و پس از این دوران هم تا قرنها این مركز عمان همچنان چهره ایرانی خود را داشت و به همین جهت هنگامی كه پیغمبر اكرم
______________________________
- می‌شود كه گذشته از لغت و انساب دارای معارف متنوع و گوناگونی بوده است. (الفهرست، ص 54).
(1). در روایت ابو عبیده به صورتی كه در معجم البلدان یاقوت نقل شده (ج 54، ص 522)، آمده است كه اردشیر بن بابك ششصد سال پیش از اسلام قبیله ازد را در شهر عمان به كار ملّاحی گماشت. این تاریخ با دوران اردشیر بابكان منطبق نیست و با دوران اشكانیان و تقریبا با همان تاریخی كه دریانورد رومی آنجا را دید و به‌عنوان یكی از مراكز دریائی ایران وصف كرده منطبق می‌شود. سلطنت اردشیر بابكان در حدود چهارصد سال پیش از اسلام بوده و ابو عبیده هم شخصی ناوارد در تاریخ نبوده بنابراین باید گفت كه در نقل این روایت اشتباهی یا در تاریخ و یا در شخص روی داده است.
(2). تاریخ عربستان و قوم عرب ... دفتر 2، ص 26.
ص: 117
ابو زید انصاری را برای دعوت مردم آنجا روانه ساخت به او دستور فرمود كه از آنانكه اسلام را می‌پذیرند زكات بستاند و از زردشتیان جزیه بگیرد و از اینجا معلوم می‌شود كه دین فراگیر آنجا كه بدان شناخته بوده‌اند زردشتی بوده «1».

عمان پس از اسلام‌

در دوران دعوت اسلامی نیز عمان همچنان اهمیت و اعتبار خود را حفظ نمود مسعودی در زمان خود آنجا را چنین وصف كرده است «اول بحر فارس كه خشبات بصره است تا عمان سیصد فرسخ است و از عمان كه قصبه آن صحار خوانده می‌شود و ایرانیان آن را مزون می‌خوانند تا مسقط كه دهی است كه كشتیها آب شیرین را از چاههای آنجا می‌آورند پنجاه فرسخ است و از مسقط تا رأس الجمجمه پنجاه فرسخ است». مسعودی كه دریای فارس را دو قسمت كرده یكی كه آن را دریای اول فارس خوانده شامل خلیج‌فارس و دریای عمان است تا رأس الجمجمه و دیگری اقیانوس هند است كه آن را دریای دوم فارس خوانده و گوید «از رأس الجمجمه كشتیها به دریای دوم از دریای فارس كه معروف به لاروی است وارد می‌شوند كه قعر آن شناخته نیست و از بس وسیع است وصف آن هم ممكن نیست «2».
از این گفته مسعودی چنین برمی‌آید كه تا روزگار او یعنی قرن چهارم هجری ایرانیان همچنان این مركز دریائی را كه شهر عمده (قصبه) عمان شمرده می‌شد مزون می‌خوانده‌اند، ولی در این زمان نام «صحار» هم برای آنجا مشهور بوده و ظاهرا با شهرت نام صحار، كه از قدیم هم ناشناخته نبوده نام مزون بتدریج از زبانها افتاده و فراموش شده است و شاید اگر موضوعی در دوران اموی باعث نگردیده بود كه نام مزون در بعضی اشعار یا روایات عربی ذكر شود امروز ما حتی نامی هم از مزون در مآخذ قدیم نمی‌یافتیم. و آن موضوع سابقه خاندان
______________________________
(1). بعضی گفته‌اند ابو زید انصاری در سال ششم هجری به عمان اعزام گردید و بعضی گفته‌اند در سال هشتم در روایت آمده است «و ان رسول الله قال لابی زید خذالصدقة من المسلمین و الجزیة من المجوس»، (فتوح، ص 93).
(2). مروج الذهب، پلّا، ج 1، ص 177.
ص: 118
مهلب بن ابی صفره در این شهر و همچنین كیفیت انتساب آنان به قبیله آزد بود كه با معیارهای دوران اموی سابقه خوبی شمرده نمی‌شد و باعث شده بود كه مخالفان آنها و همچنین شاعرانی كه قصد تحقیر یا هجأ آنها را داشتند آن سابقه را در اخبار و اشعار خود ذكر كنند و این امر از طرفی باعث ذكر مزون و شناخته شدن آن می‌گردید و از طرفی هم باعث ذكر قبیله ازد و سوابق آن در این مركز ایرانی و حتی سابقه دیانت زردشتی آنان از سوی مخالفان آنها می‌شد كه از همه اینها نشانه‌هائی در تاریخ و ادبیات عربی باقی‌مانده و همین نشانه‌ها امروز در روشن ساختن قسمتی از تاریخ عمان در این دورانی كه درصدد كسب اطلاعاتی درباره آن هستیم كمك فراوانی به ما می‌كنند و از همین‌رو ناچار باید در این زمینه به تفصیل بیشتری بپردازیم.

مهلّب بن ابی صفره و خاندان او

خاندان مهلّب بن ابی صفره كه از سران و سرداران خلافت اموی به شمار می‌رفتند و خود مهلّب بن ابی صفره هم مدتها ریاست قبیله ازد را داشت و هم او و هم فرزندان او در آن خلافت دارای مناصب عالی و قدرت و شوكت فراوان شده بودند، از لحاظ اصل‌ونسب و قوم و قبیله و سابقه خانوادگی با معیارهائی كه در دوران اموی بزرگی و اصل‌ونسب را با آن می‌سنجیدند نه تنها سربلند و گردن‌فراز نبودند، بلكه بسیار فقیر و دست‌خالی بودند. نوشته‌اند ابو صفره پدر مهلّب از ایرانیان تنگدستی بود كه در جزیره خارك می‌زیست به عمان رفت و در عمان به كار جولاهی اشتغال یافت «1» و ابو صفره هم شكل عربی‌شده نام فارسی او است كه بسخره بوده و هنگامی كه قبیله ازد از عمان به بصره مهاجرت كردند ابو صفره هم با آنها در جنگ شركت كرد و چون
______________________________
(1). از شعری كه فرزدق كه معاصر آل مهلّب بوده درباره ابو صفره گفته چنین برمی‌آید كه او در خارك هم از جاشوان كشتی بوده (یاقوت ذیل كلمه خارك) و خیلی محتمل است كه سبب انتقال وی از خارك به عمان نیز اشتغال وی به همین حرفه در این مركز دریائی بوده كه به سبب شهرتش جاذبه بیشتری هم برای جویندگان كار داشته است.
ص: 119
ازدیها او را در جنگ دلیر و چالاك یافتند او را به خود منسوب ساختند.
ابو عبیده كه این خبر را نقل كرده گوید «و كسانی كه عربها بدین‌گونه به خود منسوب ساخته‌اند بسیارند «1» و بدین ترتیب ابو صفره عرب و از قبیله ازد گردید.
ولی در دوران اموی كه عصبیت قبیله‌ای و عربیت به سبب فرمانروائی و شأن و شوكتی كه اعراب در لوای اسلام یافته بودند خیلی شدیدتر از دوران جاهلیت شده بود، و اعرابی كه اسلام را به حساب نمی‌آوردند دچار خودخواهی و نژادپرستی عجیبی شده بودند «2» این سابقه تاریخی و خدشه‌ای كه در نسب عربی آنها وجود داشت نقطه ضعفی در تاریخ این خاندان شده بود كه مخالفان آنها گاه وبیگاه از آن برای تحقیر اینان استفاده می‌كردند بخصوص كه از خاندان ابو صفره عده بسیاری به سرداری و امارت دست‌یافته و از نام‌آوران خلافت اموی شده بودند و قهرا دشمنان زیادی هم پیدا كرده بودند. از جمله اشعاری كه در هجو این خاندان با اشاره به همین مطالب گفته شده یكی اشعاری است از شاعری به نام كعب الاشقری كه سالها در خدمت مهلّب بن ابی صفره و بعضی از فرزندان او و از ستایشگران آنها بود و قصائد چندی در مدح آنها گفته بود ولی هنگامی كه یزید بن المهلّب از ولایت خراسان بركنار شد و حجاج او را در سال 87 به زندان افكند و حبیب بن مهلّب را هم از امارت كرمان برداشت و عبد الملك بن مهلّب را هم از تصدی شرطه بركنار كرد «3» و قیتیة بن مسلم را به
______________________________
(1). به نقل یاقوت از او در معجم البلدان، ج 2، ص 387 ذیل كلمه خارك.
(2). واكنش این خودپرستی و غرور اعراب در نزد بعضی از عالمان این زمان به صورت جستجو از نقاط ضعف و نقصها و مفاسدی كه در گذشته آن قبایل وجود داشته و گاهی جمع و نشر آنها در كتابها و رساله‌هائی كه به نام «مثالب» معروف گردید ظهور كرد، مثالب به كتابهائی می‌گفتند كه در آنها نقصها و فسادها و معایبی كه در گذشته قبایل عرب وجود داشته مطالبی از گذشته این قبایل ذكر می‌شد كه باعث سرشكستگی یا لااقل تخفیف غرور آنها می‌شده و در شرح حال ابو عبیده معمر بن مثنی كه از عالمان با اطلاع قرن دوم هجری است خواندیم كه او از نقاط ضعف قبایل عرب مطالب زیادی می‌دانست و گاهی آنها را می‌گفته یا می‌نوشته بطوری كه كمتر قبیله‌ای از زبان و قلم او نام سالمی بدر برده بود.
(3). طبری 2- 1182.
ص: 120
ولایت خراسان منصوب گردانید «1». این شاعر در قصیده‌ای كه در مدح قیتیة بن مسلم گفت از یزید بن مهلّب به زشتی یاد كرد و او را با برشمردن پدران ایرانی و سابقه دین زردشتیشان به سختی تحقیر نمود. «2»
______________________________
(1). در علت بركناری یزید بن مهلّب از ولایت خراسان نوشته‌اند كه چون او شهر خوارزم را محاصره كرد و نتوانست كهندژ آنجا را بگشاید حجاج او را برداشت و امارت خراسان را به قیتیة بن مسلم واگذارد و او آنجا را گشود (اغانی ج 12- ص 119 در شرح‌حال كعب الاشقری).
(2). شعر كعب الاشقری به سبب اشتمال آن بر نامهای فارسی كه برای ناقلان و نسخه‌نویسان عرب نامأنوس بوده به سختی دچار تحریف گشته و در مآخذ مختلف به صورتهای مختلف نقل شده، در معجم البلدان آن را چنین می‌خوانیم:
انتم بشاش و بهبوذان فحتبرابسخره و بنوس حشرها القلف و در اغانی بدین صورت نقل شده:
منهم شناس و مرداذا نمربه‌قبور حشرها القلف (اغانی 12- 119)
و در تاریخ طبری بدین صورت است:
انتم شباس و مرداذان محتقره‌بسخرا قبور حشرها القلف طبری این قصیده كعب را كه 10 بیت است در واقعه فتوحات قتیبه در خوارزم و صلح دوباره او با خوارزم شاه كه در شهر فیل در ماوراء النهر صورت گرفته ذكر كرده است (طبری 2- 1238) درباره این نامها ابو الفرج گوید:
شناس نام قبلی ابو صفره بوده كه آن را به ظالم تغییر داده بود و مرداذا نام پدر ابو صفره بوده كه پس از عرب شدن آن را به بسیر تغییر داده‌اند و بسخرا هم نام جد ابو صفره بود، ابو الفرج همچنین گوید كه اینان مردمی از خوزستان بوده‌اند كه به عمان رفته و به قبیله آزد پیوسته و مدعی شده‌اند كه آنها از آن قبیله‌اند، ولی روایت ابو عبیده كه یاقوت نقل كرده حاكی از اینكه بسخره نام خود ابو صفره بوده و ابو صفره هم تحریف و تعریبی است از همان نام از آنجا كه ابو عبیده خود از علمای لغت بوده و ابو صفره هم به بسخره نزدیكتر است تا به شناس شاید موجه‌تر باشد. اصل خاركی اینها هم كه در روایت ابو عبیده ذكر شده با این ابیات فزدق كه همعصر آنها بوده تأیید می‌شود:
و كاین لابن صفرة من نصیب‌بلبانه اثر الزیار
بخارك لم یقد فرسا و لكن‌بالمرس البغار (معجم 3- 387)-
ص: 121
و یزید بن مهلّب از این نمك‌ناشناسی كعب آنچنان خشمناك شد كه وقتی دوباره به ولایت خراسان منصوب گردید كعب از ترس او از خراسان به عمان گریخت و قصیده‌ای در اعتذار از آنچه از وی سرزده بود سرود و در آن از یزید بخشایش خواست. یزید كه در باطن از او نگذشته بود در ظاهر از او درگذشت، ولی به گفته مدائنی او را به زندان افكند و به تحریك برادرزاده كعب او را كشت «1».
گذشته از نسب ایرانی آنها سابقه اشتغال آنها را هم در پایگاه دریائی ایران در عمان یا صحار نیز نقطه ضعفی برای آنها و وسیله تحقیرشان می‌شمردند و برای اینكه این تحقیر هرچه شدیدتر باشد از این مركز كه در عربی به نام صحار یا عمان شهرت داشت به نام فارسی آن مزون یاد می‌كردند. هنگامی كه در سال 65 هجری پس از مرگ یزید بن معاویه خراسان بر عامل او مسلم بن زیاد شوریده و مسلم ناچار شد خراسان را ترك كند پیش از ترك آنجا قلمرو فرمانروائی خود
______________________________
- در اینجا شاید ذكر این نكته هم بی‌مورد نباشد كه جزء تحریفهای بسیاری كه در این نامها روی داده اگر بتوان احتمال داد كه كلمه بسخره هم در اصل بسفره بوده و در اثر تحریف ف به خ بدل شده به خوبی منطبق با روایت ابو عبیده خواهد شد زیرا تعریب بسفره به بوسفره و ابو صفره كاملا عادی است و در نامهای فارسی هم نامهائی در این ردیف كه در عربی بصورت بسفروخ و یسفروج ذكر شده كم نبوده‌اند.
برحسب تصادف این نام به همین صورت در یك كتاب مجهول المؤلفی كه درباره رویدادهای تاریخی از زمان خلافت ولید بن عبد الملك تا خلافت معتصم است و مآخذی موثق و قابل اعتماد بنظر می‌رسد یافت شد. این كتاب «العیون و الحدائق فی اخبار الحقایق» است كه به ضمیمه یك جلد از تجارب الامم مسكوبه به وسیله خاورشناس معروف دوگوی"M .J .Degoeje " در سال 1871 در بریل به چاپ رسیده. در این كتاب در رویدادهای دوران خلافت عمر ابن عبد العزیز آمده كه چون عمر یزید بن المهلّب را از ولایت عراق برداشت و ولایت آنجا را به عدی بن ارطاة واگذارد عدی به عراق آمد و یزید را دربند كرد و به زندان افكند و سپس او را به همراهی موسی بن الوجیه كه با او سابقه دشمنی داشت نزد عمر به شام فرستاد. از جمله سرزنشهای دشنام مانندی كه از گفته‌های موسی به یزید در این سفر در تعریض به نسب عربی او نقل شده این گفته او است: آیا تو از موالی عثمان بن ابی العاص نیستی؟ آیا ابو صفره مجوسی نبود و نام او بسفروخ نبود كه شما آن را به ابو صفره تبدیل كردید؟ (ص 49).
(1). اغانی 13- 113- 114.
ص: 122
را میان دو تن از سرداران خود قسمت كرد امارت خراسان را به مهلّب بن ابی صفره و امارت مرو رود و فاریاب و جاهای دیگری را كه در فرمان خود داشت به اوص بن ثعلبه كه از قبیله بكر بن وائل بود واگذار كرد. و چون به نیشابور رسید عبد اللّه بن خازم كه در نیشابور بود از او پرسید كه چه كسی را جانشین خود ساخته و او واقعه را بازگفت عبد اللّه به او گفت كه آیا در قبیله مضر كسی را نیافتی كه خراسان را میان بكر بن وائل و مزون عمان تقسیم كردی؟ «1» و مراد از مزون عمان مهلّب ابن ابی صفره بود كه او را برای تحقیر مزونی می‌خواندند. و وقتی هم محمد بن قاسم كه در زمان حجاج ولایت سند را داشت و در خلافت سلیمان بن عبد الملك از امارت آنجا خلع شد و به زندان افتاد و پس از مدت كمی كه یزید بن ابی كبشه سكسكی به ولایت سند منصوب شد او هم معزول گردید و یزید بن مهلّب ولایت سند یافت. محمد بن قاسم در اشعاری كه در شكایت حال در زندان گفت از یزید بن مهلّب كه جانشین او شده بود با عنوان العبد المزونی (برده مزونی) یاد كرد «2» و همچنین وقتی كه یزید بن مهلّب پس از كشته شدن قتیبة بن مسلم در خراسان بجای او ولایت خراسان یافت، در نامه‌هائی كه یكی از اعراب به نام ابن الاهتم از زبان مخالفان خود به قتیبه بن مسلم جعل كرده بود تا آنها را مورد خشم یزید قرار دهد از یزید بن المهلّب با عبارت «هذا المزونی» یاد كرده بود. «3» و اما درباره ازد عمان یعنی همان قبایلی از اعراب كه از قدیم به وسیله ایرانیان در آنجا به كار ملاحی گماشته شده بودند این مطلب قابل ذكر است كه
______________________________
(1). طبری 2- 489.
(2). بلاذری این اشعار را بدین‌گونه نقل كرده (فتوح، 540) ف 236.
لو كنت اجمعت القرار لوطئت‌اناث اعدت للوغی و ذكور
و ما دخلت خیل السكاسك ارضناو لا كان من تمسّك علیّ امیر
و لا كنت للعبد المزونی تابعافیالك دهره باكرام عشور سكسك و عك كه در این ابیات ذكر شده دو قبیله‌اند از یمن كه دو مخلاف (ناحیه) از مخلافهای یمن بدانها منسوبند (یاقوت 2- 105 و 706).
(3). طبری 25- 1312.
ص: 123
روابط این قبائل چه آنها كه در عمان اقامت داشتند و چه آنها كه در دیگر مناطق تحت تصرف ایران مانند بحرین می‌زیسته‌اند با ایرانیان این مناطق روابط دوستی و وفاق و تفاهم و حشرونشر و یك نوع وابستگی بود و این وابستگی را در دوران اسلامی هم می‌بینیم. مثلا در دورانی كه بصره و كوفه گسترش می‌یافتند و از مناطق دیگر هم مردم به آنجا مهاجرت می‌كردند و بسیاری از قبیله ازد عمان به بصره مهاجرت كردند گروهی از ایرانیان عمان هم از راه یمامه به آنجا مهاجرت نمودند «1» و همین امر یعنی آمیزش آنها با ایرانیان و شاید هم تا حدی اثرپذیری آنان از زبان یا فرهنگ و آداب و رسوم و آئین ایرانی در دوران اموی كه تب قوم‌پرستی زعمای خلافت را فراگرفته بود نقطه ضعفی برای این قبیله و قبائل دیگری كه در قلمرو ایران می‌زیستند بود. نقطه‌ای كه هركس می‌خواست آنها را تحقیر كند مناسبترین نقطه برای حمله به آنها بود. وقتی مصعب بن زبیر در جنگ با عبد الملك بن مروان خلیفه اموی در سال 70 هجری بر بعضی از سرداران عرب كه به طرفداری از عبد الملك با او می‌جنگیدند دست‌یافت و آنها را به اسارت گرفت و هركدام را با عباراتی ناسزا می‌گفت و تحقیر می‌كرد حكم بن منذر بن جارود را با این عبارات تحقیر نمود و دشنام داد «ای ناپاك‌زاده آیا می‌دانی تو كه هستی و جارود كه بود؟ جارود یك علج فارسی بود در جزیره ابن كاوان و از آنجا به ساحل دریا آمد و خود را به طایفه عبد قیس كه طایفه‌ای بدنام‌تر از آنها نمی‌شناسم منسوب ساخت و خواهرش را هم به زنی به مكعبر فارسی داد و این بالاترین شرفی بود كه بدان نائل آمد و همه اولاد او فرزندان همین زن هستند» «2» این مكعبر فارسی كه مصعب در اینجا نام برده همان آزاد افروز یا آذرافروز مرزبان ایرانی بحرین در اواخر دوران ساسانی بود كه بعضی
______________________________
(1). بلاذری فتوح 4575 از این گروه به مناسبت ذكر مسجدی در بصره كه به نام مسجد الحامره خوانده می‌شده یاد كرده و گوید این مسجد به نام ایرانیانی كه از عمان به اینجا آمده بودند خوانده شده زیرا آنها در نزدیكی این مسجد فرود آمدند و بعضی نیز گفته‌اند كه این مسجد را آنها ساخته‌اند در لسان العرب این گروه را به نام الاحامره خوانده‌اند.
(2). طبری 2- 802.
ص: 124
گفته‌اند عمان هم در قلمرو فرمانروائی او بوده و وقتی زیاد اعجم از شاعران عربی‌گوی قرن دوم هجری كه وابسته قبیله عبد قیس بود شنید كه كعب الاشقری كه از قبیله ازد بود عبد قیس را در قصیده‌ای هجو كرد. او هم در طرفداری از عبد قیس قبیله ازد را با اشعاری هجو كرد كه از آن جمله این دو بیت بود:
هل مستمع الازد مایقال لهافی ساحة الدار ام بها صمّ
اختتن القوم بعد ما هرمواو استعربوا ضلّة و هم عجم یعنی آیا قبیله ازد سخنانی را كه مردم درباره آنها در اجتماعاتشان به یكدیگر می‌گویند می‌شنوند یا دچار كری شده‌اند. مردم می‌گویند كه این قوم در پیری ختنه شده‌اند و آنها از گمراهی خود را به عربها بسته‌اند در صورتی كه عجم هستند «1» و وقتی هم كه كمیت شاعر در شعری از قبیله ازد و مهلّب بن ابی صغره یاد كرده برای اینكه شائبه بدگویی یا توهین و تحقیر نرود گوید:
فأمّا الأزد ازد ابی سعیدفاكره ان اسمّیها المزون «2» یعنی من ازد را ازد ابو سعید می‌دانم و خوش ندارم آن را ازد مزون بخوانم و ابو سعید كنیه مهلّب بن ابی صفره بود و معمولا برای احترام كسی را با كنیه‌اش می‌خوانند.

كشتیهای معروف به تیر ماهی‌

چنانكه دیدیم مؤلف كتاب «گردش پیرامون دریای اریتره» كه مطالب آن مربوط به قرن اول میلادی است از كشتیهائی كه در این مركز دریائی ایرانی ساخته می‌شده سخن گفته و این كشتیها را صادرات عمده این مركز شمرده است. در قرن چهارم هجری هم مسعودی از مؤلفان اسلامی خوبی
______________________________
(1). اغانی 135- 110.
(2). یاقوت 4- 524 و از اشعاری كه نام مزون در آنها ذكر شده این بیت جریر است:
و اطفات نیران المزون و اهلهاو قدحا و لوها فتنة ان تسعرا (یاقوت 4- 522)
صورة الارض، چاپ بیروت، ص 244.
احسن التفاسیم، چاپ لیدن، 1306، ص 18.
ص: 125
و استحكام كشتیهای عمان را ستوده و از وصف او چنین معلوم می‌شود كه این كشتیها در زمان او هم شهرت داشته‌اند و این صفت در طی قرنها همچنان در آنجا ادامه و رونق داشته است. این امر نتیجه موقع طبیعی و وضع جغرافیائی این محل است كه می‌توان آن را به یك چهارراه دریائی تشبیه كرد، و همین امر باعث شده بود كه آنجا از قدیم محل آمدورفت همه كشتیهائی باشد كه از بنادر افریقای شرقی و دریای سرخ و بنادر جنوبی شبه‌جزیره عربستان عازم خلیج‌فارس یا راهی هند و خاور دور یا برعكس بودند، كشتیهائی كه گذشته از مقاصد بازرگانی ناچار بودند برای تعمیرات و تجدید قوا هم در آنجا لنگر اندازند و خود را برای مسافرتهای دور و درازی كه در پیش می‌داشتند آماده نمایند، و بدین سبب این مراكز گذشته از اینكه از نظر بازرگانی و دادوستد و مبادله كالا برای بازرگانان جایی بسیار مطلوب بوده از نظر دریانوردان و كشتیرانان نیز جائی مناسب برای برآوردن نیازهایشان از نظر تكمیل تجهیزات و همچنین اصلاح نقصها و تعمیر خرابیها بوده و با این ترتیب طبیعی بوده كه در این بندر تعمیرگاههای مجهزی هم بوجود بیاید و با تكامل طبیعی به كارگاه كشتی‌سازی تبدیل شود و این صنعت در آنجا رونق گیرد و از لحاظ خوبی و استحكام هم از حسن شهرت برخوردار شوند و كشتی صادرات عمده آنجا گردد و این امر كه مقتضای وضع طبیعی و جغرافیائی آنجا بوده در همه دورانهائی كه امری غیرطبیعی و خارق‌العاده موجب تعطیل آن نمی‌گردیده همچنان ادامه یابد؛ دورانهائی كه نشانه‌هائی از آنها را از قرن اول میلادی تا قرن چهارم كه ایرانیان در آنجا فعالیت داشته‌اند در مآخذ تاریخی می‌توان یافت و در جای خود به آنها اشاره شده است.
در كتاب گردش پیرامون دریای اریتره نام كشتیهای ساخت این بندرهم ذكر شده این نام پس از ترجمه از زبانی به زبان دیگر و نقل از خطی به خط دیگر به صورت مادارا به ما رسیده اصل این نام قاعدة باید یك نام ایرانی باشد چه این مؤلف این بندر عمان را هم پس از ابلّه «مركز دیگری از مراكز بازرگانی ایرانیان»
ص: 126
توصیف كرده و با این حال بعید بنظر می‌رسد كه برای كشتیهای ساخت آنجا نامی غیر از ایرانی انتخاب شده باشد ولی به‌هرحال چون در اثر تحریفها و تغییرهای مكرر راهی به یافتن آن اصل در دست نداریم شاید بحث در آن هم موردی نداشته باشد. ولی در كتاب مسعودی نام این كشتیها را بدون تحریف می‌یابیم.
مسعودی كه او هم از كشتیهای محكم و استوار عمان یاد كرده می‌گوید كه در عمان این‌گونه كشتیها را تیرماهی می‌گویند.
شاید در این امر شكی نباشد كه این نامگذاری كشتیها در عمان به تیرماهی مربوط به دوره مسعودی نیست بلكه خیلی قدیمتر از دوره مسعودی و حتی دوران اسلامی و شاید هم‌عصر ساسانی باشد. آنچه ما را به قدمت این نامگذاری رهنمون می‌شود نخست علتی است كه برای این نامگذاری ذكر شده آنگاه توضیحی است كه مسعودی برای توجیه آن علت اضافه كرده است. مسعودی در بیان علت این نامگذاری گوید چون در تیرماه دریای هند بیش از هرموسم دیگری از سال طوفان‌خیز و متلاطم و پرهیجان است و تنها كشتیهای محكم و نیرومند می‌توانند در این فصل در این دریا رفت‌وآمد كنند بدین‌جهت كشتیهائی كه بدین صفت باشند تیرماهی خوانند «1» و چون در زمان مسعودی هم مانند امروز تیرماه در تابستان بوده و تابستان هم در دریای عمان كه جای این نامگذاری است فصل طوفان و تلاطم و اضطراب دریا نیست بلكه در فصل پائیز است كه این دریا متلاطم است، مسعودی كه متوجه این امر بوده و در علت این نامگذاری هم شكی نداشته برای توجیه آن این توضیح را افزوده است كه چون بین دریای فارس (كه به اصطلاح مسعودی شامل دریای عمان و دریای جنوبی شبه‌جزیره عربستان هم می‌شود) و دریای هند از لحاظ موسم طوفان‌خیزی و
______________________________
(1). «و لیس یكاد یقطع من عمان نحو الهند فی تیرماه الامركب مغرّر (حمولته یسیرة، و تسمی هذه المراكب بعمان اذا قطعت الی ارض الهند فی هذا الوقت التیرماهی و ذلك ان بلاد الهند و بحر الهند یكون فیه الیسارة و هو الشتا و دوام المطر (كانون الاول، كانون الثانی و شباط) عندنا صیف عند هم كما یكون عندنا الحرّ فی حزیران و تموز و آب. فشتاؤنا صیفهم و صیفهم شتائنا» (مروج پلّا، 1- 175).
ص: 127
تلاطم اختلاف هست و فصلهای زمستان و تابستان در این دو دریا جابه جا است و به گفته او زمستان ما (یعنی دریای فارس) تابستان آنجا (یعنی دریای هند) است و تابستان ما زمستان آنجا است، بنابراین نام تیرماهی برای این كشتیها به اعتبار تیرماه در دریای هند است، نه تیرماه در دریای فارس و عمان و كشتیهائی را كه در تیرماه به دریای هند سفر كنند تیرماهی گویند. این توجیه معقول و طبیعی بنظر نمی‌رسد زیرا وقتی این نامگذاری كشتی به اعتبار مقاومت آن در برابر طوفانها است معمولا ماهی را كه در همان محل نامگذاری ماه طوفان و تلاطم دریا است انتخاب می‌كنند نه ماهی را كه در دریاهای دوردست موسم طوفان و انقلاب دریا است. و وقتی هم یك نوع كشتی به اعتبار قدرت و استحكام آن به نامی خوانده شد معقول نیست كه این نام برحسب تغییر مسیر آن كشتی تغییر كند.
توجیه صحیحتر كه هم معقول و هم منطبق با واقع است این است كه این نامگذاری در دورانی خیلی قدیم و هنگامی صورت گرفته كه در گاهشماری ایرانی تیرماه در پائیز یعنی همان فصل تلاطم و طوفان دریای فارس و عمان بوده است نه در دورانی كه تیرماه در تابستان قرار گرفته است.

ماههای ایرانی پیش و پس از اسلام‌

توضیح این اجمال آنكه گرچه نام ماههای ایرانی در پیش از اسلام هم چه در عهد ساسانی و چه اشكانی همین نامهای امروز یعنی فروردین و اردیبهشت ... الخ بوده‌اند ولی گردش سال شمسی همیشه ثابت نبوده بلكه در دوره‌های مختلف در اثر اهمال در كبیسه یا علل دیگر تغییر می‌كرده. بعضی از محققان به استناد قرائن و نشانه‌هایی كه به دست داده‌اند معتقدند كه در دورانی بسیار قدیم سال ایرانی با دی‌ماه شروع می‌شده و دی‌ماه هم ماه اول بهار بوده و ماه تیر در اول پائیز، و بعضی دیگر از محققان معتقدند كه قدیمترین سال ایرانی از اول پائیز و با تیرماه شروع می‌شده و در هرحال دوره‌هائی كه تیرماه در قدیم در پائیز بوده باعث گردیده كه تیرماه گذشته از
ص: 128
معنای ماه معنی دیگری هم یافته و آن معنی پائیز است. ابو ریحان بیرونی در كتاب التفهیم به جای اعتدال پائیزی كه معمولا در مقابل اعتدال بهاری به كار می‌برند اعتدال تیرماهی به كار برده است «1». و زمخشری هم در مقدمة الادب مهرجان را پائیز- وقت خزان تیرماه معنی می‌دهد و همچنین تیرماه را پائیز، با آنكه در زمان زمخشری تیرماه ایرانی قدیم در جوزا و تیرماه جلالی در سرطان بوده و بعید است كه منظور تیرماه معتضدی باشد «2» و به كار بردن لفظ تیر به جای پائیز در كلام شعرای قدیم هم آمده با آنكه در زمان خود آنها تیرماه اول تابستان یا ماه آخر بهار بوده از آن جمله ابیات زیر به‌عنوان مثال ذكر شده است. «3»
از عنصری:
تا بنوروز اندرون باشد نشان نوبهارتا سپاه تیرماه آرد نشان مهرگان از عنصری:
اگر به تیرمه از كیش جامه باید تیرچرا برهنه شود بوستان چو آید تیر از فردوسی:
______________________________
(1). «و دو نقطه تقاطع با اعتدال معروف‌اند. زیرا كه آفتاب چون به ایشان رسد روز با شب خویش راست شود به همه جای اندر روی زمین، و یكی بر دیگری نیفزاید. و یكی را نقطه اعتدال بهاری خوانند و این آن است كه چون آفتاب از وی بگذرد نیمه شمالی از منطقة البروج شود و دیگری را نقطه اعتدال تیرماهی خوانند و این آن است كه چون آفتاب از وی بگذرد به نیمه جنوبی افتد. (التفهیم بتصحیح جلال الدین همائی، ص 73).
و همچنین مراجعه شود به فهرست لغات و اصطلاحات كتاب التفهیم از جلال همائی، ص قمز، چاپ تهران 1318.
(2). تقی‌زاده، گاهشماری در ایران قدیم ذیل ص 58.
(3). تقی‌زاده، گاهشماری در ایران قدیم ذیل ص 57.
- داستان سال و ماه ایرانی در دوره‌های مختلف تاریخی داستان مفصل و پیچیده‌ای است و محققان بسیاری در این زمینه به تحقیق پرداخته‌اند و بخش عمده این تحقیقات در كتاب عالمانه گاهشماری در ایران قدیم مورد بحث و بررسی قرار گرفته و مراجعه به آن برای درك علل و عوامل مختلفی كه در تغییر و تحول گاهشماری ایران قدیم موثر بوده و همچنین در آنچه مربوط به موضوع گفتگوی ما یعنی تیرماه است، مفید و ضروری است.
ص: 129 بهار و تموز و زمستان و تیرنیاسود هرگز یل شیرگیر در این زمینه یك نكته دیگر هم هست كه توجه به آن بیهوده نخواهد بود و آن این است كه تیر هم مانند مهر در ایران قدیم از نوعی قداست مذهبی برخوردار بوده تیرگاه كه روز سیزدهم از ماه تیر بوده، مانند مهرگان یكی از جشنهای معروف ایران به شمار می‌رفته و یكی از یشتهای اوستا به نام تیریشت نامیده شده و نام تیرداد هم بخصوص در دوران پارتیها مانند مهرداد معمول و متداول بوده و این‌كه در رساله" مادیگان سی روز" تیر را (13 ماه) به كارهای علمی و مخصوصا به علم نجوم و دریانوردی و دبیری اختصاص داده قرینه‌ای است برای ارتباط تیر با دریانوردی و مجوزی برای این فرض كه شاید در نامگذاری اینگونه كشتیهای محكم و نیرومند به نام تیرماه گذشته از آن معنی كه مسعودی ذكر كرده یعنی مقاومت در برابر امواج و طوفانها یك جنبه معنوی هم ملحوظ بوده و آن برخوردار ساختن آنها از قداست این نام و در پناه قرار دادن آنها است.

رونق مركز دریائی مزون پس از اسلام‌

در دوران اسلامی هم لااقل تا آنجا كه ما اطلاع داریم تا قرن چهارم هجری نه از رونق این مركز دریائی یعنی مزون یا چنانكه در این دوران خوانده می‌شد صحار چیزی كاسته شد و نه بافت ایرانی آن تغییر یافت و در این دوران هم این مركز دریائی همچنان مركز بازرگانی و دریانوردی و كشتی‌سازی ایرانیان در اقیانوس هند و شبه‌جزیره عربستان باقی ماند و ایرانیان همچنان در آنجا به كسب و كار وآبادی و عمران مشغول بودند و تا قرن چهارم كه مقدسی آنجا را وصف كرده همچنان زبان آنجا فارسی و خود آنجا بزرگترین و آبادترین تمام بندرها و شهرهای شبه‌جزیره عربستان بوده.
مقدسی در وصف جزیرة العرب كه تمام آن را به چهار بخش حجاز و یمن و عمان و هجر (- بحرین) تقسیم كرده گوید زبان آنها عربی است بجز صحار كه
ص: 130
آوای آنها و زبانشان فارسی است. اضافه می‌كند كه بیشتر مردم عدن و جده هم ایرانیان هستند ولی زبانشان عربی است. «1»
در جای دیگر صحار را كه خود او دیده چنین وصف می‌كند «صحار قصبه (- شهر مهم و اصلی) عمان است و در دریای چین «2» در این زمان بزرگتر و پرشكوه‌تر از آن نیست، آباد و پرجمعیت و خوب و پاكیزه و خوش آب و هواست، دارای ثروت و تجارت و انواع میوه‌ها و نعمتها است. از زبید و صنعاء «3» برتر است. شهری ظریف است با بازارهای عجیب كه در كناره دریا گسترش یافته، خانه‌های آنجا از آجر و آهك ساخته‌شده با ساختمانهای بلند و نفیس، مسجد جامع این شهر مشرف بر دریا است. مناره‌ای بلند و زیبا دارد و در انتهای بازارها است. مردم اینجا چاههای آب شیرین و قنات شیرین دارند و از هرلحاظ در رفاه و آسایشند. اینجا دالان چین و خزانه شرق و عراق و كمك رساننده به یمن است و ایرانیان در آنجا غلبه دارند «4».» قسمتی از همین مطالب را یاقوت هم در معجم البلدان از بشاری نقل كرده «5». در كتاب استخری هم كه مسالك الممالك را براساس كتاب صور الاقالیم ابن بلخی تنظیم كرده «صحار» را به‌آبادی و عمران و گسترش بندرگاههای تجارتی ستوده و او هم گفته است كه در تمام سواحل دریای فارس (این همان دریائی است كه مقدسی آن را دریای چین خوانده) و در تمام سرزمین اسلام شهری آبادتر و پرثروت‌تر از صحار نیست و گوید آنسان كه به من
______________________________
(1). احسن التقاسیم، ص 96.
(2). مقدسی تمام دریائی را كه امروز اقیانوس هند می‌خوانند و در قدیم چنانكه از مسعودی و ابن حوقل نقل كردیم آن را دریای فارس می‌خواندند گاهی دریای چین خوانده است.
(3). زبید- شهر معروف و معتبری بوده است در یمن در ساحل دریای سرخ بعد از باب المندب (ابن خردادبه 85- 147) كه فیروزآبادی مؤلف قاموس اللغة در آنجا وفات یافته و در همانجا به خاك سپرده شده. مقدسی كه خود زبید را دیده آن را شهر مركزی تهامه وصف كرده و گوید آنجا زیستگاه پادشاهان یمن است و از عمران وآبادی آنجا تعریف كرده و گوید آبادتر از مكه است (احسن التقاسیم 84). و صنعا قرنها پایتخت یمن بوده و امروز هم پایتخت یمن شمالی است.
(4). احسن التقاسیم، ص 92.
(5). یاقوت 3- 319.
ص: 131
گفته‌اند حد كارگزاری آن نزدیك سیصد فرسخ است «1». و ابن حوقل نیز همین مطالب را كه ظاهرا از استخری گرفته عینا نقل كرده است. «2»
تا زمان مقدسی هنوز پول رایج عمان به نام فارسی طو خوانده می‌شده «3» و در این زمان عمان در قلمرو دیلمیان بوده و عایدات آنجا به ایشان می‌رسیده. «4»
این عمران وآبادی و رونق بازار تجارت باعث شده بود كه عمان یكی از مراكز مهم تجارت در تمام این منطقه و مجمع بازرگانان مختلف گردد و در هر دوره‌ای كالاهائی كه در آن دوره در شرق یا غرب مطلوب و تجارت آن رایج بوده در این مركز جمع گردد. مقدسی كالاهائی را كه در دوره خود به عمان صادر می‌شده بدین‌گونه وصف كرده: وسایل كسب داروفروشان و همه نوع عطریات حتی مشك و زعفران و بقم «5» و ساج و چوب ساسم (چوبی كه از آن كمان می‌ساخته‌اند) و عاج و مروارید و دیبا و جزع یمانی و یاقوت و آبنوس و نارگیل و قند و اسكندروس و صبر (از داروهای قدیم) و آهن و سرب و خیزران و غضار، نوعی گل برای ساخت مهره خرمهره و صندل و بلور و فلفل و جز اینها. «6»
______________________________
(1). مسالك الممالك، ص 25.
(2). صورة الارض، ص 44 و 45.
(3). احسن التقاسیم، 99.
(4). احسن التقاسیم، 105.
(5). بقم، چوب درختی است كه برگ و ساق آن سرخ است و در طب قدیم خواص بسیاری برای آن ذكر كرده‌اند و بخصوص در التیام زخمها و بند آوردن خون و مانند اینها.
(6). احسن التقاسیم، 97.
ص: 133